نقش محدود تصور در نظر ارسطو در مقایسه با فلسفه مدرن
آنچه که در ادامه میآید، ویرایش اول ترحمۀ پینوشت شماره ۱۰۰ کتاب «تفسیر خط به خط در باره جان ارسطو» است. برای آشنایی بسیار اجمالی با این کتاب، مناسب است فعلا به اینجا مراجعه کنید. اما در توضیح اجمالی اینکه چرا ترجمه غیرکامل این قسمت از این کتاب، که ترجمه کامل آن - در دو جلد و هر حلد در حدود ۳۵۰ صفحه - به زودی به زبان فارسی در تهران منتشر خواهد شد، در این قسمت از وب سایت کارگاههای آموزش دستورنامه رابرت منتشر میشود، به چند نکته میتوان اشاره کرد.
۱. قرار است انجمنی بر اساس قواعد دستورنامه رابرت برای ترویج ارسطوشناسی نوین در ایران راهاندازی شود. به دلایلی که تشریح آنها خارج از حوصله این نوشته مختصر است، نخستین کتابی که در این انجمن گروه خوانی شده و مورد بررسی قرار خواهد گرفت، همین کتاب «تفسیر خط به خط در باره جان ارسطو» خواهد بود.
۲. با این همه، آن دسته از علاقمندان به دستورنامه رابرت که متقاعد شوند برای درک بهتر علم و فلسفه حقوق پارلمانی لازم است با فلسفه - به طور کلی- و با فلسفه حقوق- به طور خاص - آشنا شوند، در آن صورت نیاز خواهند داشت برای آشنایی درست و عمیق با فلسفه، بیش و پیش از هر فلیسوف دیگری با نظرات ارسطو آشنا شوند.
۳. ارسطوشناسی در جهان اسلام و از جمله در ایران سابقهای طولانی دارد و امواج وسیع ترجمه آثار متفکران یونان باستان در قرون اولیه تمدن اسلامی، شاید نخستین موج غربگرایی باشد که البته بعدها و به دلایل مختلف شکست خورد و سرکوب شد. بعد از قرائت دقیق کتاب «تفسیر خط به خط در باره جان ارسطو»، ممکن است این سؤال به اذهان کنجکاو خطور کند که نکند درک نادرست نظرات پیچیدهی ارسطو سبب شد تفکر فلسفی در ایران و اسلام هم دچار همان مشکلی شده باشد که اتین ژیلسون در کتاب خود با عنوان «وحدت تجربه فلسفی» به خوبی آن را در طول تاریخ تفکر فلسفی نشان داده است؟
این کتاب، که با عنوان تردید برانگیز «نقد تفکر فلسفی غرب» به فارسی ترجمه و منتشر شده، نشان میدهد که چطور فلیسوفان بزرگی که دستگاههای فلسفی بزرگی هم ساختند، خطای یگانهای را مرتکب شدند که سرانجام به فروپاشی دستگاه فلسفی آنان منجر شد و پیامد آن عرفانگرایی از یک سو و شکگرایی از سوی دیگر بوده است. آیا همین اتفاق در تاریخ تفکر فلسفی در ایران رخ نداده است؟
واقعیت این است که کتاب اتین ژیلسون کتاب بسیار ارزشمند و شریفی است. اما کسانی که «تفسیر خط به خط در باره جان ارسطو را خوب بخوانند و خوب آن را بفهمند، تازه درخواهند یافت که ژیلسون چه میگفته است و چرا فلاسفه بزرگ خطاهایی چنین بزرگ مرتکب شدند؟
۴. یک ضربالمثل رایج میگوید: در کلاس فلسفه، سال اول، استاد میفهمد چه میگوید، شاگرد هم میفهمد. سال دوم استاد میفهمد، اما شاگرد دیگر چیزی نمیفهمد. اما سال سوم نه استاد و نه شاگرد، هیچ کدام نمیفهمند چه میگویند! مطمئن باشید اگر ذهنتان آن اندازه تربیت شده باشد که کتاب «تفسیر خط به خط در باره حان ارسطو» را خوب بخوانید، در آن صورت، قادر خواهید شد لذت تأمل فلسفی را به معنای حقیقی کلمه درک کنید.
با این توضیحات اجمالی است که به پینوشت شماره ۱۰۰ کتاب «تفسیر خط به خط در باره حان ارسطو» میپردازیم:
این کتاب در دو بخش متمایز تدوین شده است. مخاطبان متن اصلی، علاقمندان به فلسفه و به ارسطو هستند. اما مخاطبان پینوشتهای کتاب را، ارسطوشناسان حرفهای تشکیل میدهند. این کتاب ۱۵۰ پینوشت دارد که ویرایش نخست ترجمه پینوشت شماره ۱۰۰ در ادامه تقدیم میشود.
در این پینوشت، نظرات ارسطو در مورد «تصور» با نظرات فلسفه مدرن در مورد «تصور» مقایسه شده است و همین مقایسه تا حدودی میتواند تفکر فلسفی ارسطو را توضیح دهد.
و آخرین نکته اینکه خوانندگان گرامی باید توجه داشته باشند که چه بسا درک نظراتی که در همین پینوشت در مورد تئوریهای ارسطو در باره بسیاری از مفاهیم کلیدی فلسفی مطرح شده است، مستلزم قرائت دقیق متن کامل این کتاب باشد. بنا بر این توقع نداشته باشند که تمام مطالب این پینوشت را به صورت کامل درک کنند. اما اگر مرور نوشتهای که در ادامه میآید، مخاطبان گرامی را تشویق کند که قرائت این کتاب را جدی بگیرند، مراد از این تلاشها حاصل شده است. و اما متن پینوشت شماره ۱۰۰:
نقش محدود تصور در نظر ارسطو در مقایسه با فلسفه مدرن
در پینوشت ۹۷، ما از فقدان تصویرها در حشرات به این نظر ارسطو هدایت شدیم که تصویرها خاطرات هستند و متضمن ادارک زمان. بعد، در پینوشت ۹۸ قادر شدیم موضوع حافظه را، به عنوان نمونه، برای تعریف حد فاصل بین آنچه که ارسطو در رساله در باره جان میگنجاند و آنچه را که از این کتاب کنار میگذارد مورد استفاده قرار دهیم. اینجا من استدلال خواهم کرد که ارسطو به شدت نقش تصور را محدود میکند و اینکه این محدودیت که در «واقعگرایی ارسطویی» ذاتی است، با ذهنیتگرایی و ساختارگرایی تفکر مدن تفاوت فاحش دارد. «واقعیگرایی» او در ارتباط با محدودیتهایی که او بر نقش تصورات اعمال میکند به بهترین وجه درک میشود.
مثلاً، برای کانت هر چیزی که ما از طریق پنج حس تجربه میکنیم به وسیله «تصور خلاق» [1] در چارچوب الگوهای منطقی و ریاضیاتی در فضا و زمان مرتب میشوند. گاهی به نظر میرسد ارسطو موافق است که ما چیزها را درون تصور، فضا، زمین و ریاضیات حس میکنیم، اما این نظر او نیست.
به نظر میرسد ارسطو آنجا که در قسمت فیزیک با گفتن اینکه «بدیهی است هر چیزی که تغییر میکند و هر چیزی که حرکت میکند در زمان باشد » (فیزیک. چهار-۱۴، ۲۲۲ب۳۰) با کانت موافق باشد. اما کمی بعد در همان فصل استدلال میکند که زمان وجود ندارد. حرکت وجود دارد. زمان فقط «سنجش» حرکت است. «زمان عدد است». زمان وجود دارد فقط اگر کسی با نوئوسجان اندازهگیری کند (۲۲۲الف۲۵).
دلیل اینکه همه چیز در زمان ظاهر میشود این است که تصورات حس زمان را ایجاد میکند، و ارسطو میگوید که ما نمیتوانیم بدون تصورات فکر کنیم: «. . . تأمل کردن (تئورین ) باید با یک تصویر همراه باشد؛ چون تصویرها شبیه حسادراکها هستند جز اینکه آنها بدون مادهاند. ارسطو همچنین میگوید که ما «در» تصاویر فکر میکنم. «بنا بر این، آن چه که میتواند فکر کند ، صورتها را در تصویرها فکر میکند . . . » (سه-۷،۴۳۱ب۲ ).
اما فکرها معادل تصویرها نیستند. «. . . چه چیزی فکراجراها را از تصویرها متمایز میسازد؟ یقیناً نه اینها و نه هیچ فکراجرای دیگری تصویراجرا نخواهد بود، اما آنها بدون تصویراجراها وجود نخواهند داشت» (سه-۸،۴۳۲الف۸-۱۸).
به همین ترتیب، ارسطو وجود فضای خالی را انکار میکند. او میگوید که اعتقاد به فضای خالی به این دلیل ناشی میشود که وقتی محتوای ظرفی خارج میشود، یک فضای خالی دارای ابعاد در آنجا ظاهر میشود (۲۱۱ب۱۵، ۲۱۲الف۱۱)، اما چنین چیزی وجود ندارد.
به نظر ارسطو، زمان، فضای خالی، و موضوعات ریاضیاتی به صورت جداگانه وجود ندارند. مهمتر اما کمتر فهمیده شده بحث ارسطو است که موضوعات ریاضیات در چیزها هم وجود ندارند . اعداد هم در چیزهای حسپذیر موجود نیستند . اعداد و شکلهای هندسی ما را قادر میسازند تا چیزهای موجود را به صورت دقیق «اندازه» بگیریم، گرچه در چیزها شکل و عدد و واحد وجود ندارد.
ارسطو به این روش دقیق به ریاضیات یک منزلت علمی معتبر میبخشد، اما استدلال میکند که آنها چیزهای موجود را فقط اندازه میگیرند و با آنها نسبت دارند. موضوعاتی که به روش ریاضیاتی الگوبندی شده باشند نباید با چیزهای موجود حسپذیر یکی شوند یا به آنها نسبت داده شوند.
ارسطو مرتکب خطای عظیمی شد که در دانش دموکریتوس از چیزها به مثابه ساختارهای هندسی نوید بیشتر را مشاهده نکرد. بر مبنای ارسطو دانش مدرن ما نمیتوانست توسعه یابد. ولی ما دیگر دانش بسیار توسعه یافتهای داریم. اگر ما در ورای روش محدود ساختن خودش به الگوهای مفهومی ساختارهای غیرجاندار این دانش هم فکر کنیم، چیزی به خطر نمیافتد.
اگر ساختارها در فضا و زمان برای ارسطو چیزهای موجود نباشند،و اگر آنها حتی در چیزهای موجود هم نباشند، پس چیزهای موجود چیستند؟ چه موقعی ارسطو فکر میکند که با یک چیز موجود مواجه است، و – این به همان پرسش منجر میشود: درست به چه طریقی حس کردن به چیزهای موجود میرسد در حالیکه تصویرها نمیرسند؟
کل فلسفه ارسوط مستلزم آن است که شناخت ما از چیزهای موجود باید از حسادارک ناشی شود. در ده فصل قبلی دیدهایم که ارسطو چطور چیزهای بسیار زیادی را، بیسار بیش از آنچه که فلسفه مدرن به حس کردن نسبت میدهد، از حس کردن استنتاج میکند . (به خصوص به سه-۱ و به فهرست من در آغاز سه-۲ بنگرید).
ارسطو در فصل مورد بحث ما (۴۲۸الف۱-۵) نشان میدهد که تصور «آیا یکی از آن بالقوگیها یا طبایع است که در نتیجهاشان ما تشخیص میدهیم صادق و کاذب هستیم؟ چنین هستند حس کردن، عقیده، شناخت، و نائوس». تصور منشأ چیزی نیست.
رسطو تأکید میکند که شناخت کلاً از احساس ناشی میشود نه از تصویرها، اما با توجه به اینکه او این راهم میگوید که تصویرها همان محتوای عکس شده به مثابه احساس را هم دارند، چرا [این نکته] تفاوت ایجاد میکند: «. . . تصور به نظر میرسد . . . جدای از حسادارک رخ نمیدهد. . . اما فقط . . . از آنچه که ادراک میشود. . . [تصور] باید شبیه ادراک باشد» (۴۲۸ب۱۰-۱۴). باید به نظر برسد که تصویرها نتوانند هیچ چیزی متفاوت با آنچه که حس قبلاً ایجاد کرده ایجاد کنند. ولی توجه کردیم که تصویرها حس زمان را ایجاد میکنند (تصویرها خاطرات هستند)، در حالیکه حس کردن همیشه در حال حاضر است. این یک تفاوت بزرگ بین حس و تصورات است و ما را به سایر تفاوتها سوق میدهد.
کانت ما را دعوت میکند «تصور کنیم» که تمام موضوعات [از بین] رفتهاند. متوجه میشویم که فضا و زمان بدون موضوعات هنوز آنجا هستند. بنا بر این بدیهی است که ما فضا و زمان را طراحی میکنیم، و اینکه هر موضوعی که بتواند ظاهر شود باید درون این فضا و زمان تصور شدۀ ما ظاهر شود. موضوعاتی که حس میکنیم یا مفهومسازی میکنیم باید در فضا و زمان تصور شده «ظهور» یابند. این منشأ ذهنیتگرایی مدرن، ایدهآلیسم، و «ساختارگرایی» فعلی است. حسادراک به اثرات آنی تقلیل مییابد که به وسیله ساختارهای تصور و فکر مرتب و متحد میشوند.
برعکس، برای ارسطو، در حالیکه تصویرها همان محتوایی را دارند که حس دارد، حس کردن فقط با یک چیز حاضر رخ میدهد، در صورتی که یک چیز تصور شده لازم نیست حاضر باشد، و معمولاً حاضر نیست. در حالیکه برای کانت این واقعیت که ما میتوانیم فضا و زمان را حتی بدون چیزها تصور کنیم نشان میدهد که فضا و زمان عوامل اجتنابناپذیر هر موضوعی هستند که احتمالاً بتواند ظاهر شود، برای ارسطو همان واقعیت منجر به نتیجۀ مخالف میشود: عوامل ظهور که تصویرها و احساس در آنها شریک هستند نمیتوانند یک چیز احتمالاً موجود را متمایز سازند، زیرا تصویرها میتوانند مقابل ما باشند بدون آنکه چیزی وجود داشته باشد. بنا بر این محتوای عکس شده که تصویرها از حس نگاه میدارند نمیتوانند خصوصیات چیزهای موجود را متمایز سازند.
باید بپرسیم در حس کردن چی هست که، برای ارسطو، دلالت بر آن دارد که حس کردن به یک چیز موجود میرسد، زیرا محتوایی که به وسیله حس کردن و تصویرها عکس میشود میتواند بدون آن چیز رخ بدهد. قبل از آن که بتوانیم پاسخ بدهیم چه چیزی دلالت بر چیزهای موجود دارد، باید به یاد آوریم که، برای ارسطو، محتوای تصویر شده از پنج احساس به معنای دقیق کلمه در چیزها وجود ندارد. آنچه او در این ارتباط میگوید اغلب به وسیلۀ مفسران مغفول میماند.
برای ارسطو حس کردن عکسگیری از تک چیز نیست. حس کردن یک فعالیت منفرد با یک چیز است، و همیشه با یک چیز موجود حاضر. او در دو-۵ (۴۱۷ب۲۲-۲۶) و در فصل مورد بحث (۴۲۸الف۸) با صراحت میگوید که لازمه حس کردن رخداد یک چیز موجود خاص حاضر است. کلید فهم این نکته تعامل است. ارسطو یک «رئالیست» نامیده میشود زیرا او تردید ندارد که ما در میان طبیعت در جهان زندگی میکنیم، و اینکه حس کردن ما یک فعالیت با چیزهای موجود است. اما او یک «رئالیست بدوی» نیست، چون انکار میکند که چیزهای موجود آنطور هستند که ما عکس آنها را میگیریم. احساسها کپی برداری نیستند، بازنمایی نیستند. حسصورتها صورتهای چیز نیست؛ آنها صورتهای فعالیت تعاملی هستند.
چون ما در میان چیزهای موجود هستیم، ارسطو مطمئن است که حس کردن همیشه مستلزم وجود چیز است که یک واسطه را به حرکت در میآورد که حساندام ما را حرکت میدهد، ولی ما میتوانیم «در مورد چیستی یا کجایی آن چیز» اشتباه کنیم (دو-۶). وقتی قرمز میبینیم «قرمز وجود دارد»، اما چیزی که سبب قرمز شده میتوانست انگشتی باشد که روی چشم فشار وارد کرده است (حس، ۴۳۷الف۲۴). او انکار میکند که درکهای ما در چیز وجود داشته باشد. آنچه که ما «صدای مفرغ» مینامیم صورت فعالیت مشترک چیز و اندام است. حس کردنْ زیروبمی/تناسبها را به ارتعاشهای هوا میدهد. حس کردن قرمز یا سبزْ صورتی است از حسفعالیت که رنگتناسبها را به نور [ساطع شده] از سطح تک چیز میدهد.
این نظر برای ما آشنا به نظر میرسد اما در دانش مدرن تک چیز که سبب حس کردن قرمز میشود (چه گل یا انگشت) یک ساختار فضازمانی ریاضیاتیوار طراحیشده در نظر گرفته میشود. نور به مثابه الگوهای ارتعاش فضازمانی در نظر گرفته میشود. اما برای ارسطو تک چیز موجودْ نه رنگها و نه ارتعاشِ شکلِ عرضه شده در تصویرهای فضازمانی مقابل ماست. پس سؤال این است: به چه طریقی چیزهای موجود وارد فعالیت حس کردن میشوند؟ حس کردن چگونه از محتوایی که درکها و تصویرها مقابل ما حاضر میکنند فراتر میرود؟
فعالیت حس کردن دست کم به سه طریق از محتوای تصویر شده از درکها و تصویرها فراتر میرود:
الف) ارسطو چگونه میتواند مطمئن باشد که حس کردن در تماس مستقیم با چیز موجود حاضر است؟ زیرا ما با چیزها فقط از طریق ادراکات در تعامل نیستیم. چیزهای حس شده چیزهایی هم هستند که ما آن را بر میداریم، استفاده میکنیم. بعضی از آنها را میخوریم!
هرچند ما مستقیماً فقط پنح احساس داریم، این برای رویکرد ارسطو حیاتی است که ما چیزهای موجود را حس میکنیم – گرچه به صورت غیرمستقیم. او میگوید: «رنگها، بوها و صداها تغذیه نمیکنند» (دو-۳، ۴۱۴ب۷). او حس لمس را فقط به لحاظ کیفیتهای حس شده تعریف نمیکند، بلکه به مثابه «حس برای . . . چیزهای خشک و تر و گرم و سرد» (دو-۳،۴۱۴ب۶) [تعریف میکند]. ما چیزهای موجود را حس میکنیم که تغذیه میکنند، و ما آنها را میخوریم. جانوران با پنج حس مشترک چیزهای موجود حاضر را حس میکنند که با آنها فعالیتهای تغذیهای، جفتگیری، و حرکات طلب و اجتناب خودشان را انجام میدهند.
ارسطو در فیزیک یک-۲ میگوید روشن است که طبیعت وجود دارد. نتیجهای که ما در باره آن میگیریم ممکن است آنطور نباشد. منظور او از «طبیعت» چیزهایی است که به خودی خودشان عمل میکنند، نه ساختههای ما. آنچه به نظر او بدیهی میرسد این است که ما میان چیزهای موجود زندگی میکنیم. این ممکن است به نظر ما تأمل برانگیز باشد. اما دانش مدرن هم مستلزم چیزی است که نقش چیز صراحتاً موجود را داشته باشد. این چیز از تجربهها ناشی میشود. این همان چیزی است که ما مثل ارسطو فرض میکنیم که «صراحتاً» با یک طبیعت مستقل تعامل داریم. ما یک ماشین میسازیم و به ضرورت منطقی میدانیم که کار خواهد کرد، اما هنوز باید آن را روشن و آزمایش کنیم که چطور کار میکند. بعضی وقتها درست همانطور که پیشبینی کردیم کار میکند. بعد میتوانیم بعد از روشن کردن آن درست همان چیزی را بگوئیم که قبل از روشن کردن آن گفتیم. با این وجود، برای ما بیان یک پیشبینی صراحتاً از همان جمله اگر نتیجهی یک عملیات را بیان کند متفاوت است. دانش مدرن بستگی به تعامل با «طبیعت» دارد، نه فقط به مفاهیم ما. درست همین طور، گرچه نه به عنوان یک آزمایش آگاهانه، برای ارسطو، انجام دادن و نتایج، تعامل حاضر را از تصور کردن متمایز میسازد. برای مثال:
او می گوید: «تصور همان احساس نیست». «. . . هیچ کسی که در طول شب فکر میکند در آتن است در حالیکه واقعا در لیبی است، بلند نمیشود تا به اوداین (سالن مشخصی در آتن) برود» (متافیزیک. چهار-۵، ۱۰۱۰ب۱-۱۱). تصویرها مستلزم حس زمان هستند که از آن ناشی میشوند، و آنها متفاوت از چیزهای فعلاً محسوس که با آنها در عمل هستیم درک میشوند.
ارسطو در فصل مورد بحث میگوید: «در حس کردن همیشه چیزی حاضر است» (۴۲۸الف۸)، اما اینجا «حاضر» به معنای این نیست که در یک نقطه از یک ترتیب زمانی است. حشرات و دیگر جانوران پستتر هیچ حسی از زمان ندارند اما آنان یک چیز حس شده به مثابه حاضر را میشناسند زیرا حس کردن همیشه حس کردن چیزهایی است که حاضر هستند.
اصطلاح انگلیسی “incidental sensing”(حس کردن ضمنی) (دو-۶) سبب میشود چیزهای حس شده کمتر از احساسهای مستقیم به نظر برسند، اما برای ارسطو این واقعیت که چیز موجودی وجود دارد واقعیتر است، حتی اگر شما در باره چیستی و کجایی آن بتوانید دچار خطا شوید.
وقتی یک چیز سفید متحرک را از دور ببینیم، آن چیز ممکن است دوست شما باشد که در جاده جلو میاید. ممکن است اشتباه کنید، اما چیزی موجود سبب سفید متحرک میشود. حتی اگر دوست شما نزدیک باشد، شما فقط پنج حسپذیرها و حرکات را به صورت مستقیم حس میکنید، اما از طریق اینها شما دوست خود را حس میکنید و با دوست خود زندگی میکنید. درست همانطور که شما رنگها و حرکتها را نمیخورید، با رنگها و حرکتها هم به مثابه دوست خود رابطه بر قرار نمیکنید.
میتوانیم جمعبندی کنیم که برای ارسطو فعالیتِ حس کردن همیشه مستلزم یک چیز حاضر است که وجود آن از آنچه که میتواند مقابل ما تصویر شود فراتر میرود.
ب) حرکت و تداوم نوع دیگری از وجود هستند که از طرح مدرن فضازمانتصویر فراتر میرود. به نظر ارسطو ما آنها را مستقیماً حس میکنیم. نظر او مخالف تعریف حرکت به مثابه مقایسه بین تغییر در نقاط زمان و فضا است. به نظر ارسطو تقسیم مستلزم حرکتی است که شروع و متوقف شود تا نقطهموقعیتهای مشخص را خلق کند. کسی باید یک نقطه را روی خط بگذارد؛ فقط چنین نقطهای آن را تقسیم میکند (سه-۶). حرکت (و سکون، شکل، اندازه، عدد، و یک) «حسپذیرهای مشترک» هستند، نه ساختارهای فضازمانی شناختی، و آنها خصوصیات چیزهای «به صورت صمنی» حس شده موجود هستند (۴۲۸ب۴). یک حشره میتواند چیز متحرکی را حس کند. طبق نظر ارسطو، ما جانوران حرکات کل و مستمر را حس میکنیم (سه-۶). اگر نمیتوانستیم حس کنیم، حق با زنو میبود - باید نقاط فضا و زمان را یکی میکردیم.
علاوه بر این نمونه، کانت و ارسطو در مورد واقعیتهایی در باره تصورات موافقند اما در مورد نقش آن نه. آنان توافق دارند که سیستمی از نقاط نمیتواند ارتباط را تأمین کند، و آنچه را که این سیستم لازم دارد تعیین و متحد سازد. تفاوت مهم این است که در سیستم مدرن فعالیت وحدتبخش خارج از سیستم لحاظ میشود. اگر کسی فقط محتواهای تصور شده را در نظر بگیرد، تداومْ خارج از سیستم قرار میگیرد. اگر چیزها ادراکات و ساختارهای ریاضیاتی مقابل ما در نقاط فضاییزمانی در نظر گرفته شوند، در آن صورت فعالیت مرتبطسازی نقاط («ناظر ایدهآل ») باید از خارج به آن داخل شود. برای ارسطو، حرکت مستقیماً حس میشود، حتی به وسیله یک کرم. حرکت مستمر مستقیماً درون طبیعت حس میشود و لازم نیست وحدت خارجی به آن تحمیل شود.
پ) حس کردن مستلزم حس کردن چیزی است که حس میکنیم (سه-۲، ۴۲۵ب۱۲). فهم ذاتاً خودش را میفهمد. این چرخش انعکاسی از هر محتوای تصویر شده فراتر میرود. فعالیتها به وسیله این «چرخش» وجود خودشان را خلق و بیان میکنند.
او که میبیند درک میکند که میبیند، و او که میشنود [درک میکند] که میشنود، و او که قدم میزند که قدم میزند، و بقیه (فعالیتها) چیزی وجود دارد که درک میکند که ما فعال هستیم، . . . ما میفهمیم که میفهمیم . . . چون درک کردن و فکر کردن وجود است» (اتیکز. ۱۱۷۰الف۲۹ب۱).
فعالیتهای خودحسکننده و خودفهم کننده وجود [زندگی] هستند. و
«زیرا برای آنان [مردم خوب] وجودْ خوب و لذتبخش است، چون آنان نسبت به حس مشترک خودشان از آنچه که ذاتاً خوب است خرسند هستند. . . او [چنین شخصی] نیاز دارد وجود دوست خود را هم حس کند، و این در زندگی با هم و بحث و فکر مشترک محقق خواهد شد» (اتیکز، ۱۱۷۰ب۳-۱۳).
ارسطو دست کم به این سه طریق: الف) وجود تعاملی چیزهای به صورت ضمنی حس شده، ب) اولویت حس کردن تداوم و حرکت نسبت به زمان و فضا، پ) فعالیتهای انعکاسی زنده، میتواند در مورد حس کردن چیزهای موجود به مثابه چیزهایی متفاوت با آنجه که تصویرها میتوانند عرضه کنند، صحبت کند.
شکگرایی غربی در مقایسه با «شکگرایی» نوع ارسطویی:
ما با نوع مدرن شکگرایی در باره ادراکات و شناخت خود به مثابه یک کل تعجب میکنیم که آیا تمام آنها فقط محصول تصور باشند. به نظر میرسد بین ما و چیزی که به صورت مستقل موجود است یک شکاف وجود دارد. آن سؤال کلی منجر به ذهنیتگرایی غربی، و نیاز دکارت، برکلی، کانت و برنتانو به مفهوم «قصدمندی » شد.
با نوع دیگر شکگرایی – نوع ارسطویی ان- کسی نسبت به اینکه آیا ما میان چیزهای موجودی که آنها را حس میکنیم، میخوریم، استنشاق میکنیم، رویشان قدم میزنیم، با آنان حرف میزنیم، و با آنها زندگی میکنیم، به طور کلی شک ندارد. ارسطو یک شکاف منفرد ذهن/عین ایجاد نمیکند. بلکه شکافهای بسیاری میسازد.
مثلاً، او بیش از هر فیلسوف دیگری حالتهای بسیار بیشتری از حس کردن و شناختن را متمایز میسازد، و برای هر یک از انواع حس کردن و شناختن مشروعیتی که به صورت متفاوت محدود شده است مییابد. موضوعات اختصاصی حس (رنگ، صدا) کاذب نیستند، اما آنها خصوصیات تک چیز نیست. آنچه را که ما چیز بودن میگیریم میتوانست چیزی دیگر و جایی دیگر باشد. ما چیزها را فقط به وسیلۀ کلیات مفهومی که در چیزها نیستند میفهمیم. ما چیزها را به وسیله اعداد، خطوط شکلها اندازه میگیریم که آنها هم در چیزها وجود ندارند. هر چیزی صادق یا کاذب مخلوطی ترکیبی است که نمیتواند مشخصات آن چه را که وجود دارد نشان دهد (متافیزیک، شش-۴). فقط جزئیها وجود دارند، اما جزئیها نمیتوانند تعریف شوند (متافیزیک، هفت-۱۰،۱۰۳۶الف۲-۹). هر نوع از ادراک و شناخت را که ارسطو بررسی میکند فقط تا حدی و در بعضی جهات معتبر است.
تفاوت بین دو نوع «شکگرایی» خط گسل در سیستم مدرن دانش ما را ترسیم میکند، خط گسلی که ارسطو میتواند اجتناب کند. گالیه و دکارت فیزیک ساختارهای ریاضیاتی را خلق کردند، اما دکارت آن «تنها فرض» تلقی کرد. هیوم یک شک اصیل را بسط داد، و کانت آن شک را به مثابه گریزناپذیر درونی ساخت زیرا ذاتی حضور موضوعات در مقابل ما است . شکاف منفرد باید در دانشی که اشیائش را انحصاراً در فضا و زمان تصور ارائه میکند باید رخ بدهد.
بنا بر این ما باید از گفتن سرسری اینکه برای ارسطو تصور «بین حس کردن و فکر کردن میآید» اجتباب کنیم انگار میتوان درمورد ارسطو این مطلب را به روشی گفت که در مورد فلسفه مدرن میتواند گفته شود. فکر میکنم نشان دادهام که این تفاوت آنها، مغایرت بزرگ آنهاست، روش ارسطو نقش تصور را محدود میکند به نحوی که حس کردن از آن خیلی فراتر میرود و اصلاً تحت آن رخ نمیدهد.
[1] productive imagination
fa اخبار ساخت جامعههای طراز نوین انجمن ارسطو شناسی نوین ?