روزنوشت ۱۲ آذر: از انجمن ساختمان تا سفرهای دشوار دستورنامه رابرت به روسیه
در جریان قدمزدنهای صبحگاهی امروز(پنجشنبه ۱۲ آذر ۹۴)، ناگهان توجه کردم که از دقایقی قبل، در آنچه که «عالم خیال» مینامیم، اصطلاح «انجمن ساختمان» در حال درک شدن است. همانجا بود که این بخش از ذهنم، یعنی همان بخشی که «ناگهان توجه کرد»، انگار «تصمیمگرفت» در مورد چند موضوع تأمل کند: اول اینکه به این سؤال جواب بدهد که وقتی میگوید: «انجمن ساختمان» در حال درک شدن بود، یعنی در عالم خیال، واقعاَ چه رویدادی در جریان بود؟ آیا عبارت «انجمن ساختمان» با همین حروف خط فارسی، جایی در عالم خیال دیده میشد؟ جواب منفی بود. آیا کسی عبارت «انجمن ساختمان» را تلفظ میکرد و طنین صدای کسی که این اصطلاح را قرائت میکرد، در عالم خیال شنیده میشد؟ قطعاَ خیر. آیا وقتی «انجمن ساختمان» در حال درک شدن بود، در عالم خیال تصویر چیزی یا کسی - حتی به صورت مبهم و غیرقابل تشخیص تصور شده بود؟ خیر. آیا در آن زمان، در عالم خیال من، شخص دیگری - اعم از یکی از «من»های بیشمار خودم، یا یکی از میان هزاران نفری که میشناسم - در حال فکر کردن به «انجمن ساختمان» نبود؟ خیر. فقط و فقط، میتوانم بگویم که بخشی از «کل» ذهنم ناگهان «متوجه» شد که از دقایقی قبل در «کل ذهنم»، که به آن عالم خیال میگویم، «انجمن ساختمان» در حال درک شدن بود. بسیار خوب. اجازه بدهید، به تأسی از فیلسوف محبوبم - اتین ژیلسون - اسم این رویداد ذهنی را بگذارم: ایده. یعنی در آن زمان، ایدهی «انجمن ساختمان» در عالم ذهن در حال درک شدن بوده است. در این صورت میتوان پرسید: فعل درک شدن از سوی چه کسی یا نیرویی در حال انجام شدن بوده است؟ احتمالاَ توسط کل ذهن. اما چرا در آن لحظات، کل ذهن، ایدهی «انجمن ساختمان» را برای درک کردن انتخاب و احضار کرده بوده است؟ پاسخ فلسفی این سؤال را نمیدانم، اما پاسخ روانشناختی این سؤال احتمالاَ میتواند این باشد که من از یکی دو روز پیش - هر از گاهی - داشتم در مورد ایدهی «انجمن ساختمان» فکر میکردم. به خصوص، دیروز چهارشنبه، آقای میرزایی مدیر ساختمان به دفتر کادرها آمد و از من خواست تا اطلاعیه مربوط به فراخوان مالکان ساختمان را برای جلسه فردا جمعه بنویسم تا به تابلو اعلانات بزنیم.
انجمن ساختمان
وقتی جریانهای ذهنی یکی دو روز اخیر ذهنم را مرور میکنم آشکار میشود که ذهنم با تعداد بیشماری از ایدههای گوناگون ور رفته است، اما در میان آنها، ایدهی «انجمن ساختمان» احتمالاَ پرمصرفترین ایده بوده است. در این مدت توجه کردم که مالکان یک ساختمان پرطبقه، چه بخواهند و چه نخواهند، تمامشان از نظر حقوقی عضو یک انجمن - یا حتی مهمتر - عضو یک شرکت تعاونی حقوقی واقعی هستند که به عنوان یک شخصیت حقوقی، مالک مشاعات آن ساختمان هستند و همه باید بتوانند با حق رأی مساوی در مورد مشاعات ساختمان و نحوهی زندگی و رفتار در آن ساختمان تصمیم بگیرند. و همانطور که دستگاه حوکمت به عنوان نمایندهی جامعهی کل، وقتی میخواهد با جوامع جزئی خود، یعنی با انواع شخصیتهای حقوقی درون خود ارتباط حقوقی برقرار کند، باید به سراغ خانه «دبیر» آن شخصیت حقوقی برود و سراغ «دبیرخانه» را بگیرد، هنگام مواجه با شخصیت حقوقی یک ساختمان نیز باید سراغ خانه «مدیرساختمان» یا «مدیرخانه» برود.
اگر این برداشت درست باشد - که حتماَ درست است - در آن صورت ما در تهران بزرگ، با هزاران هزار انجمن و شخصیت حقوقی و شرکت تعاونی مواجه هستیم که از چند نفر تا چند صد نفر عضو دارند و تعداد اعضای این شخصیتهای حقوقی در بعضی از شهرکها به چند هزار نفر میرسد. اما متأسفانه، اعضای این انجمنها نیز مانند سایر سازمانها و جوامع و شخصیتهای حقوقی قادر نیستند دور هم جمع شوند و با هم قواعد و قوانین مورد نیاز جامعه خودشان را خلق کنند و طبق همان قواعد و قوانین با یکدگیر زندگی کنند و بتوانند این قواعد را نیز به دلخواه خود اصلاح کنند و به بهبود ببخشند. در این صورت، قانون عرفی پارلمان، که در قالب انواع دستورنامه گردآوری و مکتوب شده است برای تمام انجمنهای ساختمان نیز لازم و ضروری است. اما چگونه میتوان دستورنامه رابرت را به اعضای این ساختمانها معرفی کرد و قواعد نسبتاَ پیچیدهی آن را به آنان آموزش داد؟
متأسفانه، هر نوع کار رسانهای در این زمینه کاملاَ بیفایده است. چون آموختن قواعد دستورنامه رابرت چیزی مثل مصرف چیپس و اتومبیل نیست که بشود با پول آن را تصاحب کرد. بلکه افراد باید بتوانند، درست همانطور که انجمن معتادان گمنام، اعضای جدید را جذب میکنند و آنان را طی مراحله دوازدهگانه تربیت میکنند، افراد مستعد را بشناساند و به مرور آنان را با قواعد دستورنامه رابرت آشنا سازند و در جریان زندگی اجتماعی، رفتار کردن در چارچوب قانون دموکراسی را با آنان تمرین کنند. بسیار خوب. در این صورت از کجا میشود کار را شروع کرد؟
از خودت شروع کن
من سالهاست که این رویکرد را در خودم جا انداختهام که هر کار اصلاحی را از خودم شروع کنم. در مورد ترویج ایده «انجمن ساختمان» هم از خودم شروع کردم. در نتیجه، از وقتی به این فهم جدید رسیدهام که مشارکت در ارتقای زندگی همسایگان از طریق مشارکت در ارتقای کیفیت مناسبات در انجمن ساختمان، در واقع نوعی ایثار از حقوق فردی به نفع حقوق دیگران، و در واقع یک فضلیت اخلاقی است، و به عنوان یک آدمی که از با شرف بودن احساس شادمانی میکند، و شرافت را نیز به معنای «رفتار بر مبنای فضائل اخلاقی» میداند، همکاری خودم را با مدیران ساختمان افزایش دادهام و در هر فرصتی میکوشم تا با توضیح این ایدهها برای مدیرساختمان و همسایگانی که به من نزدیکترند به تقویبت انجمن ساختمان و ارتقای همبستگی و همکاری و احترام متقابل بین اعضای انجمن و همسایگان مدد برسانم.
در پی این تغییر رویکرد، رفتار مدیر ساختمان با من نیز خیلی تغییر کرده است و الان احساس میکنم خیلی بیش از گذشته به یکدیگر علاقمند شدهایم و به هم احترام میگذاریم و به یکدیگر کمک میکنیم. به همین خاطر، دیروز که برای همکاری در نوشتن اطلاعیه فراخوان اجلاس فردا به منزل من (دفتر کادرها) آمد مدتی طولانی به توضیحهای من در مورد اهمیت دستورنامه رابرت در تمام عرصههای مدیریتی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی گوش داد و به نظرم با بخش بسیار زیادی از ارزیابیهای من در این زمینه توافق داشت. حالا تقریباَ میتوانم بگویم که آقای میرزایی نیز از این پس مالکان آپارتمانهای این ساختمان را به عنوان اعضای یک شرکت تعاونی درک میکند که حالا قرار است به اتفاق هم وارد یک معامله اقتصادی بسیار بزرگ شوند: کوبیدن ساختمان کلنگی و ساختن یک مجموعه ساختمان جدید که تمام اعضا نیز از قبل آن سود خوبی کسب خواهند کرد.
دیروز بعد از گفتگوی نسبتاَ طولانی با مدیر ساختمان، من اطلاعیه دعوت از همسایگان را نوشتم، تایپ کردم و پرینت گرفتم و در تابلو اعلانات طبقه همکف نصب کردم. مضمون اطلاعیه این است که تمام همسایگان در اجلاس فردا شرکت کنند و تمام پرسشهای احتمالی خودشان را با یک مشاور حرفهای امور ساخت و ساز در میان بگذارند.
این مشاور حرفهای امور ساخت و ساز شخصیتی است که قابل اعتماد بودن از سر و رویش میبارد. کافی است کمی به صحبتهایش گوش کنید. به سادگی درخواهید یافت که در امر ساخت و ساز ساختمانهای بزرگ و پرطبقه هیچ نکتهای نیست که تجربه نکرده باشد و جواب آن را نداند و مهارتهای لازم برای حل آنها را کسب نکرده باشد. در نتیجه، وجودش عین اعتماد به نفس و راحتی خیال است. با این همه، آنقدر فروتن است که انگار برای این همه مهارت و دانش خود پشیزی ارزش قائل نیست و هرکس میتواند از دریای تجربه و مهارت او هرچه قدر که میخواهد بردارد. از آن تهرانیهای اصیل و چشم و دل سیری که دلشان عین دریا بزرگ شده است. فردا دومین بار است که او را ملاقات خواهم کرد. اما در همان جلسه اول پیوند عمیقی بین ما ایجاد شد. به خصوص که وقتی از مهارت من در مورد اداره جلسات تصمیمگیری و سازماندهی به یک انجمن آگاه شد پی برد که این مهارت برای تمام مالکان ساختمان که میخواهد به صورت مشاع یک ساختمان کلنگی را بکوبند و بسازند، بسیار لازم است. به همین خاطر قرار شد تخصص من را هم به عنوان یک مهارت لازم به فهرست بلند بالای تخصصهای مورد نیاز برای ساخت ساختمانهای بزرگ و پرطبقه اضافه کند: مهارت ایجاد یک انجمن ساختمان برای انعقاد انواع قراردادها برای ساخت و ساز ساختمانهای مسکونی پرطبقه.
نکته جالب دیگر این است که آقای آزاداگان - یکی از اعضای سازمان معلمان ایران - که در بسیاری از کارگاههای آموزش دستورنامه رابرت به معلمان شرکت کرده است، و این مشاور حرفهای امور ساخت و ساز را هم او بود که به من معرفی کرد، مدتی است که به عنوان مدیر یک ساختمان پرطبقه در محله الهیه تهران، مشغول به کار شده است تا حوصلهاش از بیکاریهای بازنشستگی سرنرود. طی دو سه روز اخیر، هر ازگاه خودم را در حال مکالمه خیالی تلفنی با آقای آزادگان میبیینم که دارم برایش ضرورت ایجاد انجمنهای ساختمان در ساختمانهای پرطقه تهران را استدلال میکنم و از او میخواهم که به دلیل شغل جدیدش خوب است در این زمینه با من همکاری کند.
به تلفسف برکردیم
با این توضحها میشود گفت اگر در جریان قدمزدنهای صبجگاهی امروز متوجه شدم که ایدهی «انجمن ساختمان» در ذهنم روشن است یا درک میشود، علت روانشناسی آن میتواند همین باشد که طی یکی دو روز اخیر خیلی با این ایده ور رفتهام. انگار در ذهن ما هم یک ابزارک یا یک اپلیکیشن یا - به قول ارسطو - یک استعداد ذهنی ساخته میشود که - با حدی شبیه به موتور جستجوگر گوگل - تکها و برچسبهای پرمصرف را شناسایی میکند. در نتیجه به محض اینکه یکی دو حرف اول موضوع مورد جستجو را در محل جستجو تایپ میکند یک منوی آبشاری باز میشود و پرمصرفترین ایدههای ساعات اخیر را به ترتیب نشان میدهد. به این ترتیب، وقتی هم که من با خیال راحت قدم زدنهای صبحگاهی را برای پرسه زدنهای ذهنی آغاز میکنم، همان ابزارک یا استعدا یا اپلیکیشنی که ذهنم ساخته است، پرمصرفترین ایدهی این روزها و ساعت اخیر را در اختیار ذهنم قرار میدهد. اینکه چگونه این اتفاق رخ میدهد، غیرقابل توضیح است و ما احتمالاَ هیچ وقت موفق نخواهیم شد درٍ جعبهی سیاه مغز را طوری بازکنیم که بتوانیم این رخ دادها را در داخل مغز به روش علمی مشاهده کنیم. در واقع، اینجا همان «خط مرگی» است که اتین ژیلسون نشان میهد بسیاری از فلاسفه بزرگ بدون آنکه متوجه شوند از آن عبور کردند و هلاک شدند. در عین حال، تا همین جا میتوانم بگویم که برای توضیح این فرایندهای بسیار پیچیدهی ذهن، مقاهیم سهگانه فروید - من، منبرتر و او - یا سهگانههای کودک، والد و بالغ آقای اریک برن و مقولات کانت، این روزها بیشتر به اسباببازیهای پیشپا افتادهای شبیهاند که اسباب خنده میشوند. بگذریم. . .
داشتم میگفتم به محض اینکه بخشی از ذهنم متوجه حضور ایدهی «انجمن ساختمان» در ذهن کل شد، و در واقع از آن لحظه به بعد - انگار که - ذهن کل به دو قسمت تقسیم شده باشد که هر دو قسمت هم میدانند ذیل یک ذهن کل دیگر قرار دارند که از سوی آن ذهن کل در حال مشاهده و درک هستند، این سؤال مطرح شد که: ایدهی «انجمن ساختمان» که گویا از مدتی یا دقایقی قبل در عالم خیال درک میشده است، چه شکل و شمایل مشخصی داشت؟ پاسخ این سؤال را - آنطور که در آن زمان بخش دیگر ذهنم درک کرده بود دادم: هیچ شکل مشخصی نداشت، هیچ کس آن را قرائت نمیکرد و حتی هیچ کس دیگری در ذهنم نبود که در حال تفکر به ایده «انجمن ساختمان» باشد.
در ادامه همین تلفسف بود که در بخش دوم ذهنم این سؤال درک شد که پس چرا ایدهی «انجمن ساختمان» در ذهنم درک شده است؟ نکته بسیار جالب این است که جوابی برای این سؤال در ذهنم نبود. به همین خاطر ذهنم احساس اضطراب کرد. اما بعد از گذشت مدت کوتاهی این ایدهی بدون شکل و بدون صدا در همان عالم خیال یا ذهن کل درک شد که انگار از اصطلاح «انجمن ساختمان» خوشش نمیآید.
باید تأکید کنم حالا که در حال گزارش آن رویدادهای ذهنی هستم از اصطلاحی مثل «خوشش نمیآمد» استفاده میکنم. اما در آن لحظه - با احتیاط میتوانم بگویم - انگار نوعی ناخوشنودی از اصطلاح «انجمن ساختمان» در فضای ذهنی احساس میشد. باز در مقام تشبیه میتوانم بگویم - انگار - موتور جستجوگر ذهن که اصطلاح «انجمن ساختمان» را عرضه کرده بود، با مقاومت بخش دیگری از ذهن مواجه شده بود که احساس میکرد این اصطلاح در جای خودش در پایگاه دادههای عظیم ذهن مستقر نمیشود. باز در مقام تشبیه میتوانم بگویم - انگار - این قطعهی مناسب یک جای خالی در یک پازل نیست.
حالا هم به خوبی به خاطر میآورم که در همان زمان که بخشی از ذهنم داشت درک میکرد که احتمالاَ چرا ایده «انجمن ساختمان» در ذهنم ظاهر شده است، بخش دیگری از ذهنم برای یافتن پاسخ این سؤال «به تکاپو» افتاد. اما اگر از من بپرسید: به تکاپو افتاد یعنی چه؟ جوابی نمیتوانم بدهم. چون احساس گنگی است که این اصطلاح «به تکاپو افتادن» برای بیان آن احساس گنگ مناسبترین لفظ است.
کمی بعد بود که متوجه شدم اصطلاح «انجمن همسایگان» در ذهنم در حال درک شدن است. و درست بعد از روشن شدن یا درک شدن این اصطلاح جدید بود که احساس کردم کسی دارد در ذهنم صحبت میکند: یکی از همان هزاران «من» که انگار در یک کارگاه دارد برای گروهی از حاضران در کارگاه صحبت میکند: در اصطلاح «انجمن ساختمان» تأکید شما روی ساختمان است. در حالیکه در اصطلاح «انجمن همسایگان» تأکید روی انسانهای ساکن آن ساختمان است. در نتیجه اصطلاح دوم با هدف ما تناسب بیشتری دارد.
به این ترتیب، مدتی گذشت و من ناگهان متوجه شدم که در طول این مدت انگار در یک کارگاه آموزش دستورنامه رابرت هستم و دارم با خودم و یا با دیگران در مورد نقاط قوت و ضعف اصطلاحهای مختلف مذاکره میکنم: انجمن همسایگان، انجمن همسایگی، انجمنهای همسایگی و . . . بعد، ناگهان یکی از میان جمع پرسید: اصلاَ همسایه یعنی چه؟ بخش دیگری از ذهم وارد عمل شد و کلمه همسایه را به دو قسمت آن تقسیم کرد و توضیح داد: هم و سایه. یعنی دو دیوار، دو چیز و دو ساختمان که کنار هم طوری قرار گرفته باشند که سایههای آن هم کنار یکدیگر روز زمین افتاده باشد. بعد به این نتیجه رسیدم، اما این نوع همسایگی به دورانی برمیگردد که مردم در روستاها و شهرها معمولاَ در خانههای یک طبقه و کنار هم زندگی میکردند. حالا که ساختمانها روی هم قرار گرفتهاند، آیا میشود اصطلاح جدیدی ابداع کرد: مثل همکاسگی، یا همنشینی، یا همنشینان یا اصطلاح دیگری از این قبیل؟
فایده تفلسفهای ذهنی
اگر این تفلسفها به درد کادرها نمیخورد من قطعاَ از نقل این تجربهها - هرچند بخش مهمی از علاقه شخصی من هستند - صرفنظر میکردم. اما در حال حاضر فکر میکنم از آنجا که قرار است دست به جراحی ذهن بزنیم و غدهی سرطانی آشوب را از اذهان جراحی کنیم و به جای آن سیستم عامل قانون را نصب کنیم، باید تا آنجا که ممکن است با طرز کار ذهن و تفاوت اذهان مختلف با یکدیگر آشنا شویم. من برای نشان دادن اهمیت این آشنایی به نقل یکی دو تجربهی مهم میپردازم.
یکی از این تجربهها به چالش تلخی که بین من و یکی از کارورزان کادر وکیلان رخ داد مربوط میشود. شخص مورد نظر فوقالعاده به یادگیری قواعد دستورنامه رابرت علاقه دارد. اما هرچه بیشتر کوشش میکند من را مأیوستر میسازد. من حقیقتاَ به این نتیجه تلخ رسیدهام که گویا ذهنش هیچ توانی برای درک و به خاطر سپردن این قواعد ندارد. با این همه، با اعتماد به نفس غریبی تصور میکند، چون از بقیه بیشتر زحمت میکشد این قواعد را حتی بهتر از دیگران یاد گرفته است.
یک روز در جریان همان چالش حرفهایی زد که منفجر شدم. البته اعتراف میکنم به عنوان مربی حق نداشتم آن اندازه عصبانی بشوم. اما انتظار داشتم آن کارورز هم به این فکر کند که با مربی خودش چه رفتار نادرستی کرده که این همه عصبانی شده است؟
به خاطر همان چالش تلخ، آن کارورز محترم دیکر به کارگاه نیامد. اما من به او پیغام دادم که طبق تعهدی که داریم باید براساس همان قواعد دستورنامه رابرت، مجمع بین من و او حکم صادر کند و ما هم باید حکم مجمع را به عنوان داور مرضیالطرفین بپذیریم و به همکاری خود ادامه دهیم. اما او به دعوت من جواب منفی داد. مدتها بعد که در مورد همین مسأله با هم مکاتبه میکردیم متوجه شدم در پاسخ به این سؤال که چرا به دعوت من برای پذیرش داوری مجمع مخالفت کردید؟ به سادگی جواب داد: چون ما دو نفر دچار چالش شدیم، به مجمع ربطی ندارد که بخواهد داوری کند. از این جواب او حیرت کردم. اما اطمینان داشتم که این مرد دروغگو نیست. اما چطور چنین چیزی ممکن است؟
مدتها از این قضیه گذشت و یک روز او به همراه چند نفر از دوستان وکیل که عضو کادر وکیلان بودند با هم به دفتر کادرها آمدند. همان چالش دوباره مطرح شد و من به آن عضو محترم گفتم: که دست کم طبق تعهدی که داشتیم باید اختلاف خودمان را طبق قواعد مورد توافق خودمان حل و فصل میکردیم و رأی مجمع را میپذیرفتیم و مسأله تمام میشد. اما با صراحت کامل تأکید کرد که آن روز که چنان چالشی بین ما رخ داد ما دو نفر تنها بودیم.
حالا دیگر از تعجب داشتم شاخ در میآوردم. خوشبختانه چند نفر از اعضای همان کارگاه در جلسه حضور داشتند. از تک تک آنان خواستم گواهی بدهند که چطور چالش ما دو نفر در همین دفتر و در حضور حدود ده نفر از وکلای کارگاه رخ داد. وقتی تک تک آنان با حیرت تأیید کردند که آقای فلانی، آن روز همهی ما اینجا حاضر بودیم که آن ماجرا رخ داد، شخص مورد نظر با تعجب نگاه میکرد و من مطمئن شدم که دروغ نمیگوید اما هنوز نمیتوند به خاطر بیاورد که آن چالش عاطفی در معرض دید گروهی دیگر رخ داده است.
بعدها که به طرز کار ذهن خودم توجه کردم دریافتم که انگار ذهن من از چند بخش تشکیل میشود که به طور همزمان میتوانند بر عملکرد یکدیگر نظارت داشته باشد و این بخشها میتوانند کارهای یکدیگر را به خاطر بسپارند و به یاد بیاورند. اما انگار ذهن بسیاری از افراد دیگر لزوماَ این طور نیست. در این زمینه، اتفاقاَ میخواهم به تجربهی بسیار ارزشمندی بپردازم که در کارگاه سهشنبه همین هفته رخ داد و من دریافتم ذهن یکی از کارورزانی که میتوانست یک مربی خوب دستورنامه رابرت بشود، به خاطر همین نقیصه نیاز به تربیت بیشتر دارد. اما پیش از پرداختن به رویدادهای جالب کارگاه سهشنبه، مهمترین رویدادهای دیروز چهارشنبه را به سرعت مرور میکنم.
انجمن میثاق خانوادگی
از روزی که آخرین مجمع تأسیسی انجمن میثاق خانوادگی در دفتر کادرها برگزار شد حدود شش ماه میگذرد. دلایلی که دوستان برای عدم ادامه کار ارایه دادند قانع کننده نبود. در واقع اصلاَ «دلیل» نبود. اما من دیگر عادت کردهام که اکثر قریب به اتفاق هموطنان عزیز، به جای استدلال، تمایلات خودشان را با سفسطه توجیه میکنند. در واقع کاری را که دوست دارند یا مصلحت میدانند که انجام بدهند یا ندهند، توجیه میکنند و تصورشان این است که «دلیل» ارایه دادهاند.
البته، برای شرکت در ایجاد یک انجمن داوطلبانه نیازی به دلیل هم نیست. یا شما دوست دارید مشارکت کنید یا دوست ندارید. اگر دوست ندارید کافی است که اعلام کنید: دوست ندارم. تمام. کسی حق ندارد نیت خوانی کند. به همین دلیل، من به دوستان توضیح دادم هیچ نیازی به استدلال نیست. اگر علاقه داشتید میتوانستید به ایجاد انجمن خانوادگی کمک کنید. حالا هم که نمیخواهید هیچ کس نمیتواند شما را مجبور به این کار بکند. اما من آمادگی خودم را اعلام کردهام و هنوز هم آمادگی دارم. در نتیجه حتی اگر فقط یک نفر از شما هم بخواهد انجمن خانوادگی را درست کنیم، من هستم.
از میان آن جمع آقای داود زواره قبول کرد که انجمن را درست کنیم. و قرار شد دو نفره آستین بالا بزنیم و از آنجا که آقای داود زواره سالها در شهرستان ورامین و قرچک - که محل سکونت بخش عمدهای از فامیل ماست - قاضی بوده است، خوب است در نخستین گام، انجمن میثاق خانوادگی ما خدمات مشاورهای در مورد حل اختلاف بین اعضای فامیل ارایه بدهد. آقای داود زواره با این پیشنهاد موافق بود. اتفاقاَ در جریان هما روزها یکی از اعضای هیأت مؤسس که در میان پاکی و ناپاکی و در میان اعتیاد و ترک اعتیاد در نوسان است، مرتکب تخلفی شد و من از آقای زواره خواستم که در نخستین قدم به شکایت من از محسن جاج عمو رسیدگی کند و تا بعد از حل این اختلاف، همراه با آقای عباس تاجیک، هیأت مؤسسه چهارنفره را فراخوان کنیم. آقای زواره قبول کرد تا به محسن حاج عمو زنگ بزند و از او بخواهد تا در یک نشست سه نفره به موضوع شکایت من از او رسیدگی کنیم.
همانطور که گفتم از روزی که آقای زواره آن پیشنهاد را قبول کرد تا امروز شاید بیش از شش ماه میگذرد و من هر چهارشنبه حوالی ساعت ۹ شب با او تماس میگیرم و میپرسم آیا با محسن حاج عمو تلفی صحبت کرد یا نه؟ در بسیاری از موارد آقای زواره پاسخ تلفن من را نمیدهد. اما من با خونسردی کامل چهارشنه شب بعد دوباره به او زنگ میزنم. گاهی هم که به تلفن من جواب میدهد میگوید: وقت نکردم زنگ بزنم.
زیارت مشهد
دیشب بعد از ساعت ۹ شب بود که شماره همراه او را گرفتم. صبر کردم تا حدود ده بار زنگ زد. اما جواب نداد. دوباره زنگ زدم و منتظر ایستادم. خوشبختانه جواب داد. با لحن گرم احوال پرسی کردم و این بار توضیح دادم: آقای زواره، فقط به این دلیل که شما اظهار علاقه کردهاید و هر دو با هم توافق کردیم که هر چهارشنبه زنگ بزنم زنگ میزنم. به دلیل همین تعهد است که من خودم را موظف میدانم به شما زنگ بزنم. در ادامه میخواستم توضیح بدهم اگر به خاطر این تعهد نبود حتی اگر یک بار تلفن من را جواب نمیدادید دیگر هرگز زنگ نمیزدم. اما آقای زواره باز هم از اینکه من به تعهد خودم پایبندی نشان میدهم اظهار خرسندی کرد و با لحن پوزشخواهانهای توضیح داد که واقعا این هفتهام سرم خیلی شلوغ بود و نتوانستم زنگ بزنم. خوب. من معمولاَ همین توضیح او را قبول میکنم و یک هفته دیگر منتظر میمانم. اما دیشب متوجه شدم که انگار آقای زواره جای بسیار شلوغی ایستاده است. همهه و سر وصدای بسیار زیادی داخل تلفن همراهش شنیده میشد. پرسیدم: کجا هستید؟ این همه سر و صدا برای چیست؟ جواب داد: آمدهایم مشهد زیارت. با خنده گفتم: آقای زواره، من هم سید اولاد پیغمبر هستم و حدود شش ماهه است که از شما تقاضا میکنم بین دو پسر عمو را که دچار اخلاف شدهاند با یک تلفن آشتی بدهید، میگوئید نمیرسید. بعد با شوخی ادامه دادم: از تهران تا مشهد به پابوس امام رضا میروید اما به استدعای یک امامزادهی حی و حاضر لبیک نمیگویید؟ زد زیر خنده و گفت: حتماَ زنگ میزنم.
حضور نخبگان
اواخر شب بود که تلفن زنگ زد: رئیس انجمن نویسندگان و مترجمان ادبیات پارلمانی بود. خیلی خوشحال شدم. مدتها بود از او بیخبر بودم. گفت: همین دور و بر هاست. و پرسید: آیا میتواند این موقع شب به دفتر بیاید؟ استقبال کردم. دقایقی بعد با کاپشنی که کلاهش را روی سرش کشیده بود و یک گلدان کوچک غرق فلفلهای قرمز در آستانه در ایستاده بود. اما بر خلاف تصور من، تنها نبود: یک دختر خانم جوان و بعد آقای بهنام ذوقی. خوشحالیام چند برابر شد. وارد دفتر شدند و حدود نیم ساعتی نشستند. من فقط نکات مهمیکه بین ما رد و بدل شد و به کادرها ارتباط مییابند نقل میکنم:
آقای پرهام رضایی به خصوص به این خاطر آن موقع شب به دفتر آمده بود تا توضیح دهد مشغلههایش واقعاَ و واقعاَ آنقدر زیاد شده است که دیگر نمیرسد وظایفش به عنوان رئیس انجمن نویسندگان و مترجمان ادبیابت پارلمانی را انجام دهد. راست میگفت: مقالهاشان را برای چاپ برای یک نشریه علمی ارسال کردهاند، جواب آمده است که تعداد بسیار زیاد آزمایشهای دیگر با باید ظرف مدتی کوتاه انجام بدهند و مقاله دوباره ارسال کند و هر کدام از آزمایشها کلی وقت میگیرد و بسیاری از آنها نیز به خاطر فقدان وسایل آزمایشگاهی در ایران امکانپذیر نیست و باید به کشورهای دیگر ارسال کنند، به عنوان یک گرافیست حرفهای مشتریانش بسیار زیاد شدهاند و پاسخگو نیست، درسهای سال آخر و امتحان فوق لیسانس هم چند ماه دیگر بیشتر نمانده است، و الی ماشاءالله. اتفاقا خوشحال شدم. به او گفتم: ببین در این سن و سال چقدر سرت شلوغ شده است؟ این به دلیل توانمندیها و مهارتهای توست، در حالیکه بسیاری از جوانان آنقدر بیکارند که نمیدانند با بیکاری خود چه باید بکنند؟
آقای بهنام ذوقی که یک کتاب عالی در مورد دموکراسی را در دست ترجمه دارد برایم توضیح داد که به جاهای بسیار سخت کتاب رسیده است که باید برای بسیاری از اصطلاحات دوران قرون وسطای کلیسای مسیحی اصطلاحهای فارسی بسازد یا بیابد و این کار خیلی سخت است و او را اذیت میکند.
در ادامه دو خبر جالب به من داد: بیانیهی آزادی آکادمیک همراه با مطلبی در مورد دستورنامه رابرت که خودش نوشته در یک نشریه دانشجویی چاپ شده است و قرار است طی روزهای گذشته و در مراسم سخنرانی محمد رضا خاتمی در دانشگاه توزیع شود. از او خواستم مقالهها را به من هم بدهد بخوانم.
خبر دومش این بود که دارد گروهی از دانشچویان دانشگاه بهشتی را برای شرکت گروهی در یک کارگاه آموزش دستورنامه رابرت تشویق میکند. به او گفتم که آقای عامر ارمقان نیز دارد دانشجویان پلیتکنیک امیرکبیر را جمع میکند تا در کارگاه شرکت کنند. آقای ذوقی گفت که عامر ازداوج کرده است. - چه خوب! گفت: پس من سعی میکنم با عامر همکاری کنم و اگر شد هر دو گروه در یک کارگاه حاضر شوند. استقبال کردم.
من هم آخرین اخبار کادرها را برایشان توضیح دادم: آموزش قواعد به شورای عالی هماهنگی تشکلهای صنفی کشور، قرار ملاقات با آقای دکتر کفاش معاون وزیر آموزش و پرورش و برگزاری کارگاه برای مدیران عسلویه و انتشار مطابی به انگلیسی در وب سایت با عنوان «سفر دشوار دستورنامه رابرت از آمریکا به روسیه» و توضیحهایی در مورد نویسنده مقاله و خود مقاله.
موقعی که میرفتند از پرخام در مورد ترجمه آئیننامه انجمن ملی پارلمانتارینها پرسیدم. جواب داد: متن خیلی سخت است و نتوانستم کار را ادامه بدهم.
الکتروگروه چهارشنبه شبها
چهارشنبهها از ساعت ۱۰ تا ۱۱ و نیم شب اعضای یک الکتروگروه وارد تلگرام میشوند تا نوشتههای آقای ایکس - یکی از اعضای انجمن معتادان گمنام - در مورد پیشنهادهای پارلمانی را بخوانند و در مورد آنها بحث کنند. این آقای ایکس که همراه با آقای ایگرگ هر روز سهشنبه از اشتهارد و کرج به دفتر کادرها میآید، ساعت حدود هشت شب چهارشنبه تلفنی با من تماس میگیرد و متنی را که به همین منظور نوشته است برایم میخواند تا نظرات اصلاحیام را بدهم و به سؤالهای پارلمانی او نیز جواب بدهم. موضوع بحث دیشب خصوصیات هشتگانه استاندارد پیشنهاد پارلمانی تعویق نامشخص بود. آقای ایکس توضیحاتش را خواند و سؤالهایش را مطرح کرد و موقع خداحافظ با خوشحالی گفت: آقاجون، عاشقتم! خندیدم. نگهان اضافه کرد:راستی آقاجان، میدانید تعداد اعضای گروه به یک صد و بیست نفر رسیده است؟ یک صد و بیست نفر از رهبران و کادرهای انجمن معتادان گمنام از سراسر ایران به دشوارترین قسمت دستورنامه رابرت این همه علاقه نشان میدهند؟ فکر کردم این یک پیروزی بزرگ است و دیگر هیچکس نمیتواند ادعا کند که دستورنامه رابرت سخت است و به درد ایرانیان نمیخورد. مدرنترین و کارآمدترین انجمن ایرانی معاصر با حدود ۴۰۰ هزار عضو عملاَ براساس آموزههای دستورنامه رابرت شکل گرفته و عمل میکند و حالا هم دارند با علاقه تمام دشوار ترین قسمت این قواعد را میآموزند. اما من گفتم: برای من سخت است بپذیرم که آنان با خواندن این توضیحهای اجمالی با این قواعد آشنا شوند. آقای ایکس تأکید کرد: آقا جان، من که گفتهام. ما داریم زمینهسازی میکنیم تا تمام اینها در یک کارگاه آموزش دستورنامه رابرت شرکت کنند.
دستورنامه رابرت به زبان روسی
همین آقای ایکس بود که پریروز در کارگاه سهشنبه از من پرسید: آقا جون، آیا دستورنامه به زبان روسی هم ترجمه شده است؟ همین سؤال بهانهای شد تا من تحلیلهایم را در این مورد با کارگاه در میان بگذارم: انقلاب بلشویکی سال ۱۹۱۷ به رهبری لنین را با انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ به رهبر آقای خمینی مقایسه کردم و نتیجه گرفتم اگر ملتی با قانون پارلمان آشنا باشد و در چارچوب قانون جوامع خود را سازمان بدهد، در چنان جامعهای دیگر نیازی به انقلاب نخواهد بود. چون، بنا به تعریف، حاکمیت قانون یعنی حاکمیت اراده اکثریتی که اجازه میدهد حتی نظر اقلیتی یک نفره نیز به اکثریت تبدیل شود و از طریق ساختارهای قانونی و به صورت مسالمت آمیز قدرست سیاسی را به دست بگیرد. پس ظهور انقلاب بلشویکی در روسیه نشانهی آن است که مردم روسیه با حاکمیت قانون آشنا نبودهاند. در طول حاکمیت کمونیستها نیز - پر واضح است - که آنان هچ شناختی از حکومت قانون نداشتهاند. بعد از سقوط حکومت شوروی هم یک دوره آشوب را تجربه کردند تا اینکه باند چهل نفره پوتین قدرت را به قبضه خود درآوردند. بنا بر این من تردیدی ندارم که روسها با قانون به طور کلی و به طور خاص با قانون عرفی پارلمان که در واقع ام القوانین است آشنا نیستتند. و تا آشنا نشوند شمشیر استبداد روس بالای سر ملتهای منطقه خواهد بود و ما هم که بعد از دوران نفت چارهای جز کنار آمدن با همسایههای خود نخواهیم داشت باید بکوشیم و آرزو کنیم که هرچ زودتر در روسیه هم حکومت قانون حاکم شود و استبداد روس برای همیشه در کانون خودش از بین برود. اما اینکه آیا دستورنامه رابرت به زبان روسی ترجمه شده است یا نه؟ نمیدانم اما مدتهاست که علاقه دارم در این مورد تحقیق کنم. و همانجا در کارگاه پریروز بود که قول دادم در این زمینه تحقیق کنم.
سفرهای دشوار دستورنامه رابرت از آمریکا به روسیه
بخش قابل توجهی از وقت صبح دیروزم صرف جستجوی دستورنامه رابرت به زبان روسی شد. موتور جستجوگر گوگل یک سند از سخنگاه وب سایت انجمن دستورنامه رابرت را معرفی میکرد که کسان دیگری همین سؤال را مطرح کرده بودند و کسانی جواب داده بودند که نمایندگانی از روسیه در کنفرانس آموزشی دستورنامه رابرت شرکت کردند اما آنان هم اطلاع نداشتند که دستورنامه رابرت به روسی ترجمه شده است یا نه.
مطلب دیگر در این زمینه نوشتهای بود که در وبسایت «مرکز جوردن دانشگاه نیویورک برای مطالعات پیشرفته روسیه» منتشر شده است. این مرکز با کمک مالی یک خانواده ثروتمند آمریکایی روستبار به دانشگاه نیویورک راهاندازی شده است تا با آن کمکهای مالی در مورد تاریخ روسیه با این هدف تحقیق صورت بگیرد که سوریه را در مرکز توجه جهانیان قرار دهد. یکی از برنامههای این مرکز برگزاری یک سخنرانی برای رئیس دانشگاه اروپایی سن پترزبورگ در سال ۲۰۱۴ بوده است. عنوان سخنرانی آن شخص این بوده است: سفرهای دشوار دستورنامه رابرت از آمریکا به روسیه. من گزارش ین سخنرانی را به زبان انگلیسی در وب سایت مرکز جوردن خواندم. آنقدر زیبا و خوب بود که یک کپی از آن در وب سایت کادرها دات کام جاگذاری کردم و تصمیم دارم هرچه زودتر ترجمه فارسی آن را هم در بخش فارسی وب سایت منتشر کنم.
خلاصه این مقاله این است که رئیس دانشگاه اروپایی سن پترزبورگ که یک جامعهشناس است و در آمریکا درس خوانده است توضیح میدهد که در جریان تحصیل در دانشگاههای آمریکا با دستورنامه رابرت آشنا میشود و بعد که به روسیه برمیگردد در مییابد که برخلاف آمریکاییها، روسها بلد نیتند با انجمنهای خود سازمان بدهند. تحقیق میکند و به این نتیجه میرسد که اگر نشستهای آمریکائیان به خوبی برگذار میوشد به این دلیل است که بر ساختارهای مبتنی بر قواعد قانون پارلمان عمل میکند که برای مردم روس ناشناخته است. بسیار خوب. آیا دستورنامه به روسی ترجمه شده است یا نه؟ آقای خورخردین در این مورد اشاره میکند که در دوران گلاسنوست آمریکاییها با دو ترجمه از این کتاب برای متمدنسازی «وحشیان» وارد روسیه بعد از شوروی میشوند. اما روسهایی که به هیچ قاعدهای اعتقاد و علاقه ندارند و در هر جلسهای معمولاَ بعد از زدن چند خمره آب جو وارد میشوند چطور ممکن است طبق دستورنامه پیچیده رابرت در حلسه شرکت کنند؟ در مجموع این استاد دانشگاه - به عنوان یک آکادمیسین و نه یک فعال اجتماعی - نظرش این است که روسها باید قواعد خودشان را خلق کنند. اما نتیجهای میشود گرفت این است که گویا دو ترجمه از دستورنامه به روسی وجود دارد و این شخص هم معتقد است ترجمه دیگری مورد نیاز است که با فرهنگ روسها انطباق بیشتری داشته باشد.
همانطور که گفتم به زودی این مقاله را به فارسی ترجمه خواهم کرد و خواهم کوشید با این رئیس دانشگاه سن پترزبورگ در زمینه ترویج دستورنامه رابرت در روسیه همکاری کنم. اگر این طور باشد که این آقا میگوید، در آن صورت من اطمینان دارم که ما در این زمینه از روسها جلو هستیم و جلوتر هم خواهیم رفت.
نقض دستورنامه رابرت
معمولاَ در آغاز هرکارگاه از کارورزان خواسته میشود تا گزارشی از فعالیتهای ترویجی خود را ارایه دهند. پریروز هم که دو نفر از اعضای انجمن معتادان گمنام از کرج و از اشتهارد در کارگاه حضور داشتند و به دلیل اصل گمنامی من نام آنان را به عنوان ایکس و ایگرگ ذکر میکنم، گزارشهایی از فعالیتهای ترویجی خود ارایه دادند. آقای ایکس در مورد همان الگتروگروه خود توضیح داد که تعداد اعضای آن به حدود یک صد و بیست نفر رسیده است. آقای ایگرگ نیز گزارشی از اجلاس دو روزهی شورای منطقه ایران انجمن معتادان گمنام گزارش داد که هر دو ماه یکبار برگزار میشود. اجلاس اخیر روزهای ۲۱ و ۲۲ آبان در هتل مارلیک در خیابان تخت جمشید (طالقانی) برگزار شده است و در آن از هر ۲۷ ناحیه ایران دو نماینده حضور یافتهاند. گفتنی است که ایران ۳۳ استان دارد اما در تقسیمبندی انجمن معتادان گمنام برخی از استانها در هم اذعام شدهاند و به همین خاطر از سراسر ایران ۲۷ هیأت دو نفره به شوار منطقه ایران اعزام میشوند. این شورا ۱۷ عضو انتصابی نیز دارد که دارای حق دادن پیشنهاد و شرکت در مذاکرت را دارند اما حق دادن رأی ندارند. مسؤلان کمیتهها و رئیس (کرداننده جلسه)، منشی، نایب رئیس از جمله اعضای انتصابی شورای منطقهای هستند که البته عضو انجمن معتادان هستند اما با رأی مستقیم کمیتهها انتخاب نشدهاند بلکه از سوی اعضای دارای رأی شورای منصوب شدهاند. به این ترتیب این شورا با بیش از ۷۰ عضو باید جلسات دو روزه خود را اداره کند و طبعاَ بدون تشریفات قانونی این کار بسیار بسیار دشوار خواهد بود. اما خوشبختانه، انجمن معتادان گمنام با دستورنامه رابرت آشنا هستند چون این انجمن که زادگاه اصلی آن آمریکاست بر اساس قانون پارلمان ایجاد شده است و به این ترتیب حدود ۴۰۰ هزار نفر با قواعد اولیه تأسیس انجمن بر اساس قانون پارلمان آشنا هستند و حالا که ترجمه دستورنامه رابرت در دسترس آنان قرار گرفته است، در واقع دارند آگاهی خود را در این زمینه ارتقا میدهند.
آقای ایگرگ در گزارش خود خاطر نشان کرد که قرار شده است از اجلاسهای آتی، حدود نیم ساعت از جلسات شورا به بررسی قواعد دستورنامه رابرت اختصاص داده شود و او اظهار امیدواری کرد که شاید بشود مربی دستورنامه را برای ایراد سخنرانی در این بخش از شورا دعوت کرد.
وی در ادامه گزارش خود به این نکته هم اشاره کرد که در جلسه قبل یکی از اعضا در مورد قواعد و روش جدیدی صحبت کرد که اخیراَ رواج پیدا کره است و به طور کلی جای دستورنامه رابرت قرار گرفته است. آقای ایگرگ با نظر او مخالفت کرده است. اما من اصرار کردم که این کار را نکنند و ذهن خود را باز بگذارند و هرکتاب دیگری که به جای دستورنامه از سوی دیگران معرفی شد با دقت مطالعه کنند و اگر آن را بهتر و مفیدتر یافتند نسبت به دستورنامه رابرت تعصب نشان ندهند.
بعد من دلایل خودم را برای اینکه چرا فکر میکنم دستورنامه رابرت از تمام دستورنامههای دیگر جامعتر و کاملتر است ذکر کردم و در عین حال توضیح دادم، کسانی هم که دنبال یک دستورنامه بسیار ساده میگردند میتوانند از خلاصه دستورنامه که اتفاقاَ توسط همان مؤلفان دستورنامه رابرت تهیه شده است مراجعه کنند. در واقع این خلاصه کتاب نیز به همین نیازها بهترین پاسخ را داده است.
من در ادامه سعی کردم با ارایه توضیحهای دقیق و گاه خستهکننده توضیح بدهم که چطور قواعد قانون پارلمان مثل قواعد زبان یک چیز است، اما انواع دستورها مثل انواع دستورزبانهای یک زبان خاص میتواند هم متفاوت باشد و هم به مرور تکامل بیابد. برای روشن شدن این مطلب، انواع دستورزبانها زبان فارسی و انگلسی را مثال زدم تا بتوانم نشان بدهم که به رغم یکی بودن زبان انگلیسی یا زبان فارسی، دستورزبانهای این زبانها به صورت مداوم کامل تر و بهتر شده است. با این همه، آقای ایگرگ توضیح میداد که آن فرد مدعی است که آنچه جای دستورنامه آمده است به طور کلی و از اساس با دستورنامه رابرت متفاوت است و آن سیستم دارد در انجمن معتادان گمنام آمریکا هم جایگزین دستورنامه رابرت میشود.
به دنبال همین صحبتها بود که دیروز صبح هم آخرین ویرایش کتاب راهنمای سرویس جهانی انجمن معتادان گمنام را نگاه کردم و متوجه شدم که همچنان دستورنامه رابرت مبنای کار آنان است، و هم در جهان مجازی دنبال چنان کتابی گشتم. خوشخبتانه آن را یافتم. عنوان فارسی آن میشود: نقض دستورنامه رابرت.
این کتاب در سرویس «کتابهای» گوکل معرفی شده است. بخشهایی از آن و نیز فهرست مطالب کتاب را خواندم. دیدم این کتاب هم مثل برخی از کتابهای دیگری از این دست در واقع با انتخاب اسمی که برند «دستورنامه رابرت» در آن باشد کوشیده است تا توجه جهانیان را به خودش جلب کند. در حالیکه اسمش باشد چیزی مثل این میبود: روشها رسیدن به توافق عمومی.
خلاصه حرف کتاب این است که ما در انجمنها و مجامع تصمیمگیری باید بکوشیم به اجتماع و توافق عمومی برسیم. بعد روشهای مختلف رسیدن به اجماع عمومی و اجماع سازی را تشریح کرده است. بسیار خوب. خیلی خوبتر است که در هر سازمان افراد تلاش کنند به توافق برسند و رسیدن به این توافق در دانش دیپلماسی قرار میگرید. اما اگر توافق حاصل نشد چی؟ باید انشعاب کرد؟ یا باید نظر اکثریت را برای یک دوره زمانی مشخص قبول کرد؟
میبینیم که اگر اختلاف نظری هم باشد ربطی به قواعد دستورنامه رابرت ندارد. هر جمعی که تحت قواعد دستورنامه رابرت اداره میشود میتواند بکوشد که در مورد هر مساله یا در مورد مسائلی مورد علاقه خودش به توافق برسد و طبق تصریح دستورنامه رابرت اگر در مورد مسألهای توافق وجود داشته باشد یا به وجود بیاید در آن صورت دیگر به هیچ قاعدهای هم نیاز نخواهد بود.
البته من هنوز نمیدانم منظور آن عضوی که در شورای منطقهای ایران مدعی شده بود که نظام جدیدی جای نظام دستورنامه مستقر شده است، همین کتاب «نقض دستورنامه» بوده است یا خیر، اما خودم به این نتیجه رسیدم که حتی کتابهای مخالف دستورنامه رابرت را هم در وب سایت کادرها دات کام معرفی کنم تا مخاطبان خود را حتی المقدور آزاد اندیش تربیت کنم و خودم نیز بعد از یک دوره نفهمم که در این مورد هم تعصب نشان دادهام.
بازگشت به تفلسف ذهنی
روزنوشت امروز را با تلفسف در مورد ذهن شروع کردم و گفتم یکی از فواید این تفلسف این است که به عنوان یک جراح ذهن باید با طرز کار ذهن بیشتر آشنا باشم تا بتوانم دریابم که چطور ذهن را از آشوب تخیله و به جای آن فضای عامل قانون را نصب کنیم؟ بعد توضیح دادم که چه بسا به خاطر همین تفلسفهاست که این روزها بهتر متوجه نقص احتمالی ذهن بعضی از کارورزان میشوم. یک از این نقصهای این است که گروهی از اعضا وقتی مطلبی را میگویند فراموش میکنند که حقیقتاَ چه گفتهاند. بعد که شما برایشان مشکل را توضیح میدهید، آنان با صداقت محض اعلام میکنند: خوب من هم که همین را میگفتم!
بیاعتقادی و بیاعتمادی بک یک کارگاه
به خوبی به خاطر دارم که در یکی از جلسات یکی از کارگاهها در این مورد سؤال کردم که چرا اگر رئیس جلسه پیشنهادی را بدون حمایت قرائت کرد نمیتوان به او اخطار دستور داد؟ تا آنجا که در خاطر دارم سه دسته توضیح ارایه شد و متأسفانه هیچ کدام از توضیحها - آن هم توضیح افراد مدعی، آن هم در مورد یک مسأله ساده - درست نبود و من غرق تأسف و اندوه شدم. بعد که با ناراحتی فراوان، خودم پاسخ سؤال را دادم با کمال حیرت متوجه شدم هر سه دسته ادعا کردند: ما هم که همین جواب را دادیم؟ این بخش قضیه دیگر به معنای واقعی کلمه من را از پا انداخت و از همانجا بود که اعتقاد و اعتمادم را به آن کارگاه از دست دادم.
در کارگاه پریروز نیز شاهد تکرار این تجربه بودم: یکی از اعضا پاسخ یک سؤال را غلط میدهد یا یک وضعیت غلط را مطرح میکند. شما برایش توضیح میدهید. و او با اعتماد به نفس صد در صد ادعا میکند: خوب آقا من هم که همین را میگفتم؟
طبیعی است که این افراد دروغ نمیگویند و واقعاَ فکر میکنند همین نکتهای را گفتهاند که شما برایشان توضیح دادید. در این صورت در میان این دو نفر چه رخ داده است؟
بعد از تفلسفهای سالهای اخیر دریافتهام اگر قرار باشد ذهن کسی دچار این عارضه نشود، در آن صورت باید ذهنش آن اندازه توسعه یافته و پیچیده باشد تا در حالیکه دارد مطلبی را توضیح میدهد بخش دیگری از ذهنش شاهد و ناظر و حافظ آن باشد که دارد چه میگوید و چه چیزهایی را گفت و بتواند به خاطر بیاورد که چه گفت. اما اگر ذهنی به اندازه کافی توسعه نیافته باشد، هنگامی که دارد نطق میکند یا مطلب پرهیجانی را توضیح میدهد، و تمام ذهنش درگیر توضیح باشد، دیگر قسمت دیگری در کار نیست تا از فعالیتهای ذهن گزارشی ثبت کند و بتواند آن را به خاطر بیاورد.
خوب. حالا جمعی را تصور کنید که ذهنهای توسعه یافتهای نداشته باشند. آنان چیزهایی میگویند و بعد به خاطر نمیآورند چه گفتند و چه استدلالی ارایه دادند و خودشان هم متوجه نمیشوند که عدهای گنگ هستند که دارند لال بازی میکنند.
البته، شخص مورد نظر من آنقدر باهوش هست که من فکر میکنم او شایستگی دارد که به عنوان مربی دستورنامه رابرت را به دیگران آموزش بدهد. اما در عین حال این نقص را در ذهنش تشخیص دادهام که گاهی آنچه را که گفته است به خاطر نمیآورد و اصرار دارد که همین چیزی را میگفته است که شما برایش توضیح دادید.
اینکه علت واقعی این نقص یا اشکال ذهنی کجاست و آیا با تمرین حل میشود و برای بر طرف کردن این نقص به چه تمرینهایی نیاز داریم، مسألهای است که باید بیشتر به آن فکر کنم.
fa تاريخ كادرها: انكشاف مداوم يك گفتمان جامع آلترناتيو ?