انقلاب بیفرجامِ اعضا علیه هیأت مدیرهها!
پریروز دوشنبه ۲۸ دی ماه ۱۳۹۴ وقتی از نخستین جلسه منطقهای انجمنهای صنفی کارفرمایان مؤسسات و شرکتهای حمل نقل کالای برون شهری - که در نوع خود یک اقدام تاریخی محسوب میشود - به دفتر کادرها برمیگشتم، این ایده در ذهنم شکل گرفت که مطلبی با عنوان «انقلاب تلگرامی بیفرجام اعضا علیه هیأت مدیرهها» برای جاگذاری در وب سایت کادرها دادت کام بنویسم. به محض اینکه به دفتر رسیدم نوشتن آن را هم شروع کردم. اما آن نوشته در مسیر نادرستی جلو رفت، در نتیجه، به صورت موقت رهایش کردم تا سوژه پختهتر شود. اما آنچه که به عنوان روزنوشت روز سهشنبه ۲۹ دی ماه ۱۳۹۴ نوشتم، به درد انتشار میخورد. بدون هیچ دستکاری - و کمی غلطگیری در ویرایش بعدی - عین همان نوشته را تقدیم علاقمندان میکنم:
روزنوشت سهشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۴
شروع همکاری با کانون انجمنهای حمل و نقل
طی مدتی که نرسیدهام روزنوشتها را دنبال کنم حوادث بسیار مهمی رخ داده است. گمان نمیکنم بتوانم به بسیاری از آنها بپردازم. به همین دلیل چاره کار را در این میبینم که با سیر حوادث جلو بروم و وقتی به موضوعی میپردازم سابقهی آن را هم به نحوی شرح بدهم که رویدادهای مهم چند روز گذشته را هم توضیح بدهد. همین ماجرای همکاری من با کانون انجمنهای صنفی حمل و نقل یک نمونه است. قصه آن از مدتها پیش شروع شد و هر بار که خواستم ماجرای آن را یادداشت کنم، فرصت نشد. حالا ضمن تشریح رویدادهای دیروز، به سوابق این رویداد هم - تا آنجا که فرصت اجازه بدهد - میپردازم.
انقلاب اعضا علیه بوردها
دیروز دوشنبه ۲۸ دی ماه ۱۳۹۴ نخستین جلسه منطقهای انجمنهای صنفی کارفرمایان مؤسسات و شرکتهای حمل و نقل کالای برون شهری در دبیرخانه انجمن تهران برگزار شد. من هم بعد از مذاکرات اولیه برای راهاندازی وب سایت کانون برای تهیه گزارش در این جلسه حاضر شدم. و حوالی ظهر که به دفتر کادرها برمیگشتم به مطالب مقالهای فکر میکردم که تصمیم گرفته بودم برای انتشار در وب سایت کادرها دات کام بنویسم: انقلاب اعضای انجمنها علیه هیأت مدیرهها. وقتی هم به دفتر رسیدم نوشتن آن را شروع کردم و آنچه را هم که نوشتم - و آن را به این صورت در وب سایت منتشر نخواهم کرد - در ادامه نقل میکنم (وقتی این روزنوشت را مینوشتم تصمیم نداشتم آن را به این صورت منتشرکنم) که از زاویه دیگری به همان موضوع پرداخته است:
تلگرام و انقلاب بیفرجام علیه هیأت مدیرهها!
دوشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۴
کسانی که تحولات در صنعت انجمن سازی را دنبال میکنند اذعان دارند که با رواج شبکههای اجتماعی - و به خصوص با رواج تلگرام در ایران، که رسانه را از انحصار خارج کرده است - اعضای بعضی از انجمنهای مستقر، برای کسب حق مشارکت در روند اخذ تصمیم و تعیین سرنوشت گروهی، در تدارک انقلاب علیه هیأت مدیرههای انجمنهای خود برآمدهاند. آنان با تشکیل الگتروگروهها در تلگرام، عملکرد ضعیف هیأت مدیرههای خود را به چالش میکشند، آنان را به کمکاری یا ندانم کاری محکوم میکنند و با تشکیل اپوزیسون در مجمع تصمیمگیری میکوشند تا در انتخابات هیأت مدیره پیروز شوند و سکان هدایت انجمن را به دست گیرند.
هرچند فرهنگ سازمانی هیچ دو انجمنی مشابه هم نیست، اما میتوان جنبش کنونی اعضا انجمنهای مستقر را انقلابی علیه هیأت مدیرهها ارزیابی کرد که مثل هر انقلابی که برای حکومت قانون صورت گرفته و میگیرد، بیفرجام خواهد ماند.
این نوشتهی مختصر، بعد از تحلیل اجمالی این رویداد تاریخی، استدلال خواهد کرد که حاکمیت قانون در هر «جامعه» و انجمنی به مهارتهای بسیار پیچیدهای نیاز دارد که ملت ما باید آموزش آنها را - بعد از صد سال مبارزهی بیفرجام - تازه آغاز کند:
تصور اینکه جایگزین روشهای مندرآوردی و هیأتی اداره مجامع تصمیمگیری یک مهارت پیچیدهی تاریخی است که ریشههای آن به تجربهی دموکراسی در دولت شهرهای یونان باستان میرسد، و طی بیش از هشتصد سال تاریخ پرتنش پارلمانهای انگلستان ساخته و پرداخته شده است، و تازه، قواعد این زبان تصمیمگیری گیری گروهی را بعدها آمریکاییها استخراج کردند و کوشیدند فلسفه آن را تبیین کنند و دانش فنی آن را در اختیار دیگران بگذارند، تا پیش از ترجمه کتاب دستورنامه رابرت به فارسی ممکن نبود.
حتی انقلابیون صدر مشروطه نیز که کوشیدند با قیام و قعودی احکام فقهی و موازین شرعی را با برچسب «قانون» و به دست مکلاها به اجرا بگذارند نشان دادند که درکشان از قانون از درک پارلمان ششصد سال قبل انگلستان آن دوره از قانون نیز بسیار عقبتر بوده است و - تا وقتی «قانون» به مثابه یک ساخت بینالاذهانی شکل نگرفته باشد - با ایجاد «مجلس شورای ملی» نیز نمیشد به حکومت قانون رسید.
بنا بر این، بسیار طبیعی بود که ایرانیان، ناتوانیهای تاریخی خود برای فعالیتهای دموکراتیک گروهی و ایجاد جوامع قانونی را - که در جغرافیای تاریخی ایران محلی از اعراب نداشت - به گردن حکومتهایی بیاننازند که در طول تاریخ، قدرت غیرقانونی را به روشها غیرقانونی تصاحب کرده بودند و در چننین جامعهای اصلٍ مصلحت اشخاص یا قبیله است که حکم میراند و نه قانون.
وقتی به اینجا رسیدم احساس کردم که مقاله از ابتدا در مسیر نامناسبی جلو رفته است: زیر سؤال بردن درک انقلابیون صدر مشروطه از مفهوم قانون که هنوز هم مبنای گفتمانهای رایج است. حرفم درست است اما احساس کردم الان و در این مقاله سعی کنم روی جنبههای کاربردی قواعد بیشتر تأکید کنم. چرا که فقط آشنایی با این قواعد است که گفتمان جامع جایگزین را جلو خواهد برد. نوشته را مثل بسیاری از سوژههای دیگر نصفه نیمه رها کردم تا بیشتر پخته شود. به قصه برگردم.
سوابق کار
ریاست کانون سراسری انجمنهای صنفی کارفرمایان مؤسسات و شرکتهای حمل و نقل کالای برون شهری کشور با شخصی است به نام آقای حسین احمدیزاده. از ده سال پیش که کارم را به عنوان سردبیر و ناشر پیام کارفرمایان با کانون عالی انجمنهای صیفی کارفرمایی ایران (کعاصکا) شروع کردم، آقای احمدی زاده یا رئیس یا نایب رئیس و یا یکی از چهرههای کلیدی و تأثیرگذار در کعاصکا بوده است.
البته، در همان سالهای اولیه همکاری من با کعاصکا، و در جریان انتخاب اعضای هیأت مدیره جدید، تنشها در مجمع چنان بالا گرفت که به انشعاب در جریان کارفرمایایی منجر شد و گروه تشکلهای کارفرمایی مخالف با هیأت مدیره وقت، از کعاصکا جدا شدند و یک کانون جدید راه انداختند که از حمایت آقای دکتر جهرمی وزیر کار و امور اجتماعی وقت نیز برخوردار بود یا شد. میشود گفت که لیدر و یا یکی از رهبران آن جریان مهندس محسن خلیلی عراقی بود که با همکاری کارفرمایانی که در انجمن مدیران و در کنفدراسیون صنایع ایران - که هر دو سازمانهای دست پرورده آقای مهندس خلیلی عراقی محسوب میشوند - دور هم جمع شده بودند، کانون عالی کارفرمایان ایران را، در کنار کعاصکا راه انداختند. دکتر جهرمی وزیر کار و امور اجتماعی در دولت اول آقای احمدینژاد هم، کانون عالی انجمنهای صنفی کارفرمایی ایران را به این دلیل که در زمان تعیین شده انتخابات هیأت مدیره را برگزار نکرده بود، منحل اعلام کرد و به جای آن کانون عالی کافرمایان ایران را به رسمیت شناخت. از آن زمان به بعد مبارزه کانون قدیم و جدید آغاز شد. در کانون قدیم - یا همان کعاصکا - آقای مهندس محمد عطاردیان و آقای حسیناحمدیزاده با گروهی دیگر از نمایندگان تشکلهای کارفرمایی همکاری داشتند. من هم به عنوان سردبیر کعاصکا در این جبهه قرار داشتم و چند سال اول فعالیتهای نشریه پیام کارفرمایان - در کنار سایر کارهای خبررسانی - مبارزه قلمی با کانون موازی و مخالفت با اقدام دولت و وزارت کار برای انحلال کعاصکا بود. رهبری این جریان بیشتر با آقای مهندس عطاردیان بود که در عرصههای حقوقی و فرهنگی و اجتماعی، با پرچم دفاع از حق آزادی انجمن، با تصمیم غیرقانون مسؤلان وقت وزارت کار و امور اجتماعی مبارزه میکرد. اما آقای احمدیزاده نیز لشگر بزرگ انجمنهای حمل و نقل را برای حمایت از این حق قانونی بسیج میکرد. نطربه پردازی آن مبارزه هم - که به عنوان مبارزه برای حق ازادی انجمن تئوریپردازی میشد - با من بود.
آقای مهندس عطاردیان موفق شد در عرصه ملی و بینالمللی از مقبولیت و قانونیت کعاصکا دفاع کند و سرانجام دادگاه تجدید نظر دیوان عدالت اداری به نفع کعاصکا رأی داد و آقای عطاردیان از دادگاه خواست به استناد مواد قانون کار که کانون عالی انجمنهای صنفی کارفرمایی ایران را یک تشکل منحصر به فرد تعریف کرده است، کانون عالی کارفرمایان موازی را منحل کند و سرانجام آن کانون قانوناَ هم منحل شد.
در مراحل آخر مبارزات حقوقی کعاصکا بود که وزیر کار عوض شد و به جای آقای دکتر جهرمی دکتر شیخاالاسلام به وزارت کار آمد. وی رویکردی کاملاَ متفاوت با دکتر جهرمی داشت و از همان ابتدا کوشید که دو جریان کارفرمایی را با هم آشتی دهد و گروه عطاردیان/احمدی زاده هم از این پیشنهاد استقبال کرد و سرانجام در انتخابات سال گذشته (سهشنبه ۱۴مردادر ۱۳۹۳)، هر دو جریان کارفرمایی در مجمع کعاصکا شرکت کردند. ضمن آنکه چالشهای ناشی از سوءاداره مجمع ادامه یافت و این بار، آقای حسین احمدیزاده در اعتراض به رویههای اداره مجمع سالن را ترک کرد و انجمنهای حمل و نقلی نیز سالن را ترک کردند. اما سرانجام آقای احمدی زاده به عنوان رئیس کعاصکا انتخاب شد در حالیکه اکثریت هیأت مدیره را اعضای گروه رقیب در اختیار گرفته بودند. میشد حدس زد - در شرایطی که هیچ یک از اعضای هیأت مدیره کعاصکا، به رغم آنکه عمر خود را در راه فعالیتهای انجمنی نثار کردهاند، اما با الفبای این کار هم آشنا نیستند - دعواهای رویهای همچنان ادامه خواهد یافت.
نقش دستورنامه رابرت در این ماجرا
من یازده سال پیش که به عنوان سردبیر پیام کارفرمایان کارم را شروع کردم با دستورنامه رابرت اصلن آشنا نبودم. در نتیجه، در چارچوب گفتمان جاری، باور داشتم که دولت حق انحلال انجمن ها را به اتهام رعایت نکردن اساسنامه ندارد - که البته چنین حقی را نداشت و ندارد. اما آن زمان متوجه این قضیه نبودم که هیچ یک از طرفین بازی اصلن قواعد پیچیدهی بازی را بلد نیستند. در نتیجه، و به رغم آنکه در چارچوب قوانین موجود دولت حق انحلال انجمنها را نداشت و ندارد، و از این منظر حق با جریان کارفرمایی عطاردیان/احمدیزاده بود، اما مشکل اصلی اصلن قابل درک نبود. اما اکنون که با دستورنامه رابرت آشنا شدهام با اطمیان میگویم که اساساً در جامعهای که همه چیزش بر اساس آشوب/استبداد جلو میرود، داوری و قضاوت پروفشنال به طور کلی ممتنع است. و اگر قرار باشد امروز در مورد آن دعواها قضاوت کنم میگویم: هر دو جریان به یک اندازه نسبت به روش دموکراسی و حکومت قانون بیاطلاع هستند. و چون در هر فعالیت گروهی، اختلاف نظر و تضاد منافع طبیعی است، اما بازیگران روش دموکراسی را برای حل منازعه خود بلد نیستند، بدیهی است که بیشترین نیروی خود را صرف حل مشکلات رویهای میکنند که دنیای متمدن از بیش از پانصد سال پیش این مشکلات را حل کرده است.
با این رویکرد میتوان و باید کل حدود چند سال مبارزه قلمی خود برای دفاع از حق آزادی انجمن را اتلاف وقت در جهل ناشی از ناآشنایی با قانون پارلمان تعریف کنم. اما آیا این همه اتلاف وقت و انرژی کمکی کرد که دو طرف این دعوای تاریخی نیز به همین نتیجه برسند؟ شاید با یکی دو استثنا، مطلقن.
کم و بیش عین همان دعوا در جریان برگزاری مجمع سال گذشته کعاصکا (۱۳۹۳) نیز بروز یافت. اما این بار آقای مهدس عطاردیان - به هر دلیل - مصلحت را در آن دید که طرف آن جناح را بگیرد یا آن جناح اصولیتر و بهتر رفتار کردند. به همان دلایلی که گفتم قضاوت ممتنع خواهد ماند.
خوشبختانه من در مجمع سال گذشته حاضر بودم. هرچند برای شرکت در یکی از کارگاهها باید مجمع را زودتر ترک میکردم اما کل ماجرا را بعداَ در فیلم ویدئویی در دفتر انجمن حمل و نقل تهران با دقت تماشا کردم و چقدر دلم میخواست کل آن ماجرا را - در مقایسه با قانون عرفی پارلمان - کالبد شکافی میکردم و نشان می دادم که نمایندگان انجمن های صنفی که به مجمع کعاصکا آمدهبودند هیچ چیز در مورد قواعد اداره جلسات - جز چند بند که معمولاَ در اساسنامههای انجمنهای ایرانی قید میشود - نمیدانند. رئیس جلسه هم که به روشی بسیار نادرست معرفی و انتخاب شده بود، با اینکه بعداَ فهمیدم یک فعال انجمنی بسیار جدی و قدیمی است، اما ایشان هم با قواعد آشنا نبودند و خلاصه اینکه کشمکشهای سال گذشته فقط و فقط ریشه در نابلدی اعضای مجمع داشت و هیچ کس را هم بابت این قضیه نمیتوان سرزنش کرد.
در نهایت آقای احمدی زاده از ریاست هیأت مدیره کعاصکا استعفا داد و از هیأت مدیره هم بیرون رفت. به این ترتیب، این بار یک جناح دیگر از کارفرمایان از کانون عالی خارج شدند. اما این بار من دیگر میدانستم علت این است که هیچ یک از طرفین با قواعد بازی آشنا نیستند. به همین خاطر از همان آغاز دعوا سعی کردم جانب هیچ یک از طرفین را نگیرم و به سهم ناچیز خودم بکوشم تا طرفین دعوا را به رعایت این قواعد تشویق کنم. البته، آقای احمدی زاده، به رغم استعفا از ریاست کعاصکا، به اعتبار ریاست انجمن حمل و نقل تهران، همچنان کارفرمای من به عنوان مسؤل فنی وب سایت آن انجمن بود و هست. در نتیجه روابط ما ادامه یافت و برای نوشتن نامه یا کارهای دیگر با من صحبت میکرد و من هم برخی از قواعد مربوط به اداره جلسه را تا آنجا که به دعواها مربوط میشد با وی در میان میگذاشتم. به طور کلی نظر من در آن زمان این بود که آقای احمدیزاده حتی اگر کرسی ریاست را ترک میکند دلیلی ندارد که کعاصکا را ترک کند. چون او و سایر انجمنهای حمل و نقلی که تعدادشان به بیش از ۱۵۰ انجمن میرسد میتوانند نقش کلیدی در بهبود کعاصکا ایفا کنند. پیشنهاد من این بود که آقای احمدیزاده برنامهای به عنوان اپوزیسیون قانونی کعاصکا در سطح ملی تدوین کند و برای کسب اکثریت آرا در انتخابات سال بعد بکوشد. بهترین برنامه این اپوزیسیون هم میتوانست و میتواند جا انداختن کتاب دستورنامه رابرت به عنوان مرجع پارلمانی کعاصکا باشد. البته، در حالیکه در انجمنهای مهندسی کشور گوش شنوایی برای این بدیهیات نمیتوان یافت، انتظار از قوم بنیهندل - که پرچم قانونگرایی را به دوش بگیرند - خیالبافی محض بود. این حرفها واقعاَ به قامت فعالیت انجمنی در ایران امروز ناساز است. من هم قضیه را رها کردم تا همین چند روز پیش بود که از کانون سراسری انجمنهای حمل و نقلی به من زنگ زدند و از من دعوت کردند که به آنجا بروم و رفتم. آیا ضرورتهای تاریخی سبب خواهد شد که اتفاقن همان بنگاههای باربری سابق - که امروز با سرعت به شرکتهای مدرن تبدیل میشوند و شهرکهای حمل و نقلی که در سراسر کشور ساختهاند، تعجبآور است - این پرچم سرنوشتساز را بلند کنند؟ نمیدانم. بعید نیست.
خلاصه رویدادها
اگر بخواهم به جزئیات رویدادها بپردازم باید یک رمان مطلب سر هم کنم. خیلی خلاصه اینکه اعضای هیأت مدیره کانون انجمنهای کارفرمایان مؤسسات و شرکتهای حمل و نقل جادهای میخواهند و میخواستند وب سایت کانون را با کمک من فعال کنند تا بتواننتد به نیازهای جدید اعضا پاسخ دهند. اما نیاز اعضا چیست؟ خلاصه اینکه اوضاع اقتصادی بنگاههای باربری خیلی خراب شده است و انگاری که درشگه در سربالایی افتاده است و اسبهای درشگه یکدیگر را گاز میگیرند: انواع تضادهای بین بنگاهی و بین شهری بالا گرفته است و اعضای انجمنها نیز ظاهرا دیواری کوتاهتر از دیوار هیأت مدیره نمییابند و در نتیجه، با تشکیل الگتروگروهایی در تلگرام و دعوت از کارفرمایان مؤسسات و شرکتهای حمل و نقلی از سراسر ایران مشکلات بنگاههای باربری را مورد بررسی قرار میدهند و طبعاَ در این بررسی به این نتیجه میرسند که کلید حل مشکلات در دست دولت یا حکومت است اما این وظیفه اعضای هیأت مدیره انجمنهاست که با ایجاد همبستگی صنفی به مسؤلان دولت فشار بیاورند تا به این مشکلها رسیدگی کنند. لابد اعضای هیأت مدیره بیش از ۱۵۰ انجمن حمل و نقلی هم در این الکتروسخنگاههای مجازی حضور مییابند و توضیح میدهند که از دست ما انجمنهای پراکندهی شهرستنی هم کاری بر نمیآید و هیأت مدیره کانون سراسری انجمنها که در تهران و زیر گوش مسؤلان مستقر است باید کاری انجام دهد و نمیدهد.
البته، برخی از اعضای هیأت مدیره کانون سراسری انجمنهای حمل و نقلی هم در الکتروگروهها حضور دارند و سعی میکنند تا به انتقادهای اعضا در این الکتروگروهها جواب دهند. اما هر جوابی هم که در آستین داشته باشند چند انتقاد را وارد میدانند:
یک، برای تشکیل جلسات بین هیأت مدیره کانون و هیأت مدیره انجمنهای شهرستانها هیچ اقدام جدی نکردهاید. بله. کانون سراسری انجمنهای حمل و نقل در این زمینه کم کاری کرده است. راه حل؟ تقسیم جغرافیایی ایران به شش منطقه و برگزاری نشستهای مشترک و مستمر بین هیأت نمایندگان انجمنهای حمل و نقلی شهرستانهای مستقر در استانهای آن منطقه. ایده خوبی است. به همین خاطر، هیأت مدیره کانون سراسری انجمنهای حمل و نقلی هم تصمیم گرفتهاند این ایده را عملیاتی کنند و نخستین نشست را هم انجمن شرکتهای حمل و نقل تهران روز دوشنبه ۲۸ دی برگزار میکند و در این نشست نمایندگان انجمنهای حمل و نقلی شهرستانهای استان تهران شرکت خواهند کرد.
دو. دومین انتقاد وارد این است که هیأت مدیره هیچ تلاش جدی برای اطلاع رسانی در میان اعضای خود انجام نداده است. در حالیکه در حال حاضر وسایلی مثل شبکههای اجتماعی این اندازه به وفور و راحت و ارزان در دسترس تمام بنگاههای باربری قرار دارد. در این زمینه هم هیأت مدیره تسلیم انتقاد منتقدان شده است و تصمیم گرفته است وب سایت جدیدی راه اندازی کند و از طریق ایجاد کانال در تلگرام نیز دست به اطلاع رسانی بزند.
در همین مرحله است که آقای جفرهای - که از سالها پیش برای انجمن تحت مدیریست خودش در بوشهر یک وب سایت ایجاد کرده است و برای این کار از من - که مسؤل کمیته آی.تی کانون عالی انجمنهای صنفی کارفرمایی ایران (کعاصکا) هم هستم کمک گرفته است و در تمام این سالها نیز از کار من راضی بوده است، من را برای انجام این مسؤلیت پیشنهاد داده است. آقای احمدی زاده رئیس قبلی کعاصکا و رئیس فعلی خانه حمل و نقل و رئیس کانون سراسری انجمنهای حمل و نقلی و رئیس انجمن شرکتهای حمل و نقلی تهران هم که ده سال است من را میشناسد و از کارم هم راضی است. نتیجه؟ از من خواستند تا کار را شروع کنم و من هم که شرایط را برای ترویج تدریجی قواعد دستورنامه رابرت در یکی از بزرگترین و قویترین انجمنهای کارفرمایی بسیار مناسب یافتم این پیشنهاد را قبول کردم. نتیجه؟
پیگیری جریان انجمنهای صنعت حمل و نقل
من در نوشتن این روزنوشتها از روشهای مختلفی استفاده کردهام. این روشها، پا به پای تحولات در وضعیت کادرها باید تغییر میکرد و تغییر هم کرده است. در یک مقطع زمانی تصمیم گرفتم روزنوشتها را بر اساس جریانها جاری در حوزههای مختلف اجتماعی تنظیم کنم. به عنوان مثال، در این روزنوشتها جریان شکلگیری هیأت مدیره شرکت گاوپروری دمزآباد را که من هم یکی از اعضای آن هستم، دنبال میکردم و نشان میدادم که معرفی دستورنامه رابرت چه تحولاتی در رویکرد و رفتار سایر اعضا ایجاد کرده یا میکند. در آن مقطع، فعالیت انجمنهای حمل و نقلی را هم به مثابه یک جریان دنبال میکردم. به همین خاطر تصمیم داشتم از نخستین روزهایی که بحث فعالسازی وب سایت کانون مطرح شد گزارش کامل آن را در روزنوشتهایم بدهم. اما این روزها - به خصوص بعد از عضویت در تلگرام و راهاندازی کانال کارگاه - سرم آنقدر شلوغتر شده است که طی روزهای اخیر فرصت نکردم این همه رویدادهای مهم را حتی به اشاره یاد کنم.
از جرقه به انفجار
همین جا به همین ایدهی «از جرقه به انفجار» هم اشاره کنم که دوست داشتم طی روزنوشتی همین معنا را هم توضیح بدهم که چیست و چرا رخ میدهد. اما فرصت نکردم. دلم میخواست یک مطلب مستقل و عالی در این زمینه بنویسم. اما میترسم دیگر فرصت دست ندهدده . پس همینجا به آن اشاره مختصری خواهم کرد.
منظورم از عبارت «از جرقه به انفجار» این است که نشان دهم این روزها هر جرقهی کوچکی سبب یک انفجار در ذهنم میشود در نتیجه به جای آنکه بتوانم همان جرقه ذهنی را یادداشت کنم مجبور میشوم ساعتها به انفجار ذهنی ناشی از همان جرقه توجه کنم.
اگر بخواهم این رویداد ذهنی را با کمترین کلمات تشریح کنم باید به مثال متوسل شوم: یک مثال مناسب، مفهوم تغییر مبنا در ریاضیات است. تا پیش از آشنایی با این مفهوم ما تمام عملیات ریاضی را در مبنای ده انجام میدادیم. اما یک روز معلم ریاضی مفهوم تغییر مبناا از ده به هر دعدد دلخواه دیگر را به ما یاد داد و از ما خواست، حالا تمام آن عملیات ریاضی را در مبناهای دیگر انجام دهیم. واقعاَ یک انقلاب ذهنی بزرگ بود.
یک مثال دیگر مقایسه دنیای نیوتونی با دنیای کوانتومی است. تا قبل از درک نسبیت خاص و عام انیشتین، کل ذهنیت شما از جهان بر اساس دستگاه مفهومی نیوتونی ساخته شده است. تازه پس از درک نسبیت خاص و عام است که متوجه میشوید چه انقلاب عظیمی در ذهن شما رخ داده است. آشنایی با دستورنامه رابرت نیز میتواند به همین ترتیب درک ما را از جامعه دچار یک انقلاب عظیم کند. و تازه، بعد از استقرار این دستگاه مفهومی جدید است که احساس میکنید با هر جرقهای، که قبلن، یک رشته عملیات ذهنی را کلید میزد و شروع میکرد، حالا همان جرقه یک انفجار عظیم ایجاد میکند، انگار ذهن شما تمام عملیات ریاضی را که قبلن فقط در مبنای ده انجمن میداد، حالا در تمام مبناهای دیگر نیز انجام میدهد. به این تغییرات عظیم ذهنی میگویم: از جرقه به انفجار.
به نظرم این رویداد ذهنی با آنچه که قبلاَ با عنوان انقلاب ذهنی تعریف کرده بودم تفاوت دارد. میشود گفت: منظورم از انقلاب ذهنی ناشی از آشنایی با دستورنامه رابرت شبیه آشنایی با مفهوم تغییر مبنا در ریاضیات یا اشنایی با نسبیت عام و خاص انیشتین بود. اما منظورم از انفجار و جرقه، مقایسه عملیات ریاضی در ذهنی است که میتواند تمام عملیات ریاضی را در مبناهای مختلف انجام دهد و انجام میدهد.
آیا روسها وحشی هستند؟
مدتهاست که تصمیم دارم مطلبی در این مورد بنویسم که آیا روسها وحشی هستند یا نه؟ این جرقه وقتی در ذهنم زده شد که این جمله را در گزارش خانم گزارشگر مرکز جردن دانشگاه نیورک از سخنرانی آقای آلگ خارخوردین رئیس دانشگاه اروپایی سن پترزبورگ خواندم که گفته است در دوران پرستوریکا آمریکاییها با دو ترجمه از دستورنامه رابرت به روسیه آمدند تا «روسهای وحشی» را متمدن سازند.
راستش من خیلی وقت است این واقعیت را با گوشت و پوست خودم لمس کردهام کسانی که با دستورنامه رابرت به درستی آشنا نشوند، در واقع با هزاران حق و حقوق پارلمانی خود و دیگران آشنا نشدهاند. و اگر قبول کنیم فرق اصلی و اساسی انسان با حیوان این است که انسان در جامعه و در روابط بین خود بر اساس حق مساوی - به معنای انتزاعی کلمه - باید رفتار کند و مهمترین قلمرو این حقوق نیز حقوق مربوط به تعیین سرنوشت گروهی است، در نتیجه جامعهای که با قانون و حقوق پارلمانی آشنا نباشد یک جامعه وحشی است. چون اعضای این جوامع به طور مستمر دارند حقهای دیگران را لگد مال میکنند، اما خودشان هم از این توحش مستمر خبر ندارند. خوب. با این برداشت به راحتی میشود توضیح داد که چرا روسها هنوز وحشی هستند و حق با آمریکاییهایی بوده است که دو ترجمه از دستورنامه رابرت به دست به روسیه رفتهاند تا شاید آنان را متمدن سازند. اما متأسفانه حتی رئیس دانشگاه اروپایی سن پترز بورگ هم قادر نبوده و قادر نیست این وجه از دستورنامه رابرت را درک کند.
بله. جرقهای اولیه را خواندن همان عبارت در ذهنم زد. اما وقتی تأمل در مورد نوشتن مطلب را شروع کردم انفجاری که مورد نظرم هست، اتفاق افتاد. یعنی چه؟ یعنی اینکه احساس کردم کل اطلاعات انتقادیای که از تاریخ شوروی کمونیستی و قبل از آن و بعد از فروپاشی آن در ذهنم داشتم باید با چنین رویکردی مورد بازنگری کامل قرار بگیرد. در نتیجه تصمیم گرفتم در جریان نوشتن مقاله، به تمام نکاتی که آقای خارخوردین در نطقش مطرح کرده بود با رویکرد جدید بپردازم. در این مرحله از تأمل بود که احساس کردم تمام اطلاعات ذخیره شد در ذهنم در مورد روسیه را باید به طور اساسی مورد بازنگری قرار بدهم و از نو تمام آنها را سازمان بدهم. به بیان دقیقتر، ذهنم این کار را شروع کرده بود و هر روز صبح که از خواب بلند میشدم دامنم پر از ایدههای جدید بود که مثل شاخه نبات به همان ایده اولیه چسبیده بودند. حالا تمام تاریخ روسیه را که در دستگاه نیوتونی در ذهنم ساخته بودم، باید در دستگاه کوانتومی بازسازی میکردم.
دستورنامه رابرت به مثابه دستور شرف
یک مثال دیگر این ایده این بود که متوجه شدم کل دستورنامه رابرت، خودش در واقع یک دستور شرف برای حق و حقوق پارلمانی در جریان تعیین سرنوشت گروهی است. به محض اینکه تأمل در خصوص این جرقه را شروع کردم ذهنم دوباره با همان انفجار مواجه شد. اما این بار قلمرو این انفجار به قلمروی «کد اتیکز» و «پروفشن» ها مربوط میشود که از ملاقات با دکتر رضا منصوری رئیس وقت انجمن فیزیک و آشنا شدن با اینترنت در سال ۱۳۷۹ شروع شد وتا تدوین طرح ملی بازآفرینی پروفشنها از شبه پروفشنهای دولتی ادامه یافت و هنوز هم ادامه دارد. اما احساس میکردم تمام آن رویدادها را باید در پرتو درک جدیدم که ناشی از آشنایی با حقوق پارلمانی است بازنویسی کنم و اطمینان یافتم و دارم که تمام آن مطالب برای خودم و در نتیجه برای خواننده کاملاَ نو و بدیع خواهد بود.
از این مثالها خیلی زیاد است اما همین یکی دو مورد برای بیان منظور بس است. میخواستم توضیح بدهم یکی از دلایل نانوشته ماندن روزنوشتهای این روزهای اخیر همین رویدادهای ذهنی است که تماشای این انفجارهای ذهنی را بسیار لذتبخش تر از ثبت آنها کرده است و من هم ساعتها مشغول نشخوارهای ذهنی یا ذهنورزی هستم و این کار را به ثبت و تحلیل رویداده ترجیح میدهم. بگذرم و به قصه برگردم.
نخستین نشست منطقهای انجمنهای صنفی کارفرمایان مؤسسات و شرکتهای حمل و نقل کالای برون شهری
بله، این عنوان بلند که من آن را به خاطر اهمیت تاریخی آن نشست به طور کامل نقل کردم، عنوان رسمی نخستین نشستی از این نوع بود که روز دوشنبه ۲۸ دی ماه ۱۳۹۴ در دبیرخانه انجمن بنگاههای باربری تهران واقع در سه راه طالقانی، خیابان خواجه نصیرالدین طوسی برگزار شد و در آن نمایندگان انجمنهای بنگاههای باربری شهرستانهای استان تهران شرکت کردند. من هم که قرار است سردبیر وب سایت کانون سراسری این انجمنها باشم دعوت شده بودم و کمی قبل از ساعت نه صبح در صحن این مجمع حضور یافتم. بعضی از اعضای هیأت مدیره انجمن تهران و کانون سراسری را که از ده سال قبل میشناسم در آن جا حضور داشتند. با آنان در چند روز قبل نیز مذاکراتی داشتم. قرار بود امروز صبح وب سایت کانون را راه انداخته باشم. اما به خاطر یک مشکل فنی مربوط به آپلود کردن فایلهای وب سایت، این کار با مشکل مواجه شد و شرمنده بودم.
نیازی به گفتن ندارد که کارکنان دبیرخانه انجمن تهران برای نخستین بار میزبان چنین نشستی بودند و سخت سرگرم تدارک صبحانه برای مهمانان. طبق معمول حدود نیم ساعت تا سه ربع بعد جلسه با پیشنهاد آقای احمدیزاده رئیس جلسه مبنی بر قرائت یک صلوات آغاز شد و من برای هزارمین بار شاهد هرج و مرج وحشنتاکی بودم که مثل خوره به جان ارزشهای تصمیمگیری گروهی، دموکراسی، و حکومت قانون افتاده است و هر بار که مردم تشنهی این ارزشها دور هم جمع میشوند تا در این زمینه دست به همکاری بزنند، کارشان به دلخوری، خستگی و سرخوردگی میکشد.
تا کسی با قواعد دستورنامه رابرت آشنا نشده باشد نمیتواند درک کند که روند اداره جلسات تصمیمگیری در ایران امروز - به خصوص وقتی تعداد اعضای حاضر از حدود ده نفر بیشتر میشود - تا چه اندازه عقبمانده و بدوی و دور از ادب و نزاکت و حتی وحشیانه است. و کسانی هم که با این قواعد آشنا نباشند اصلاَ قادر نیستند درک کنند که یک عده گنگ که مفاهیم و قواعد و زبان لازم برای برقراری ارتباط در چارچوب قواعد را در ذهن خود ندارند،چطور مشغول لال بازی میشوند و فکر میکنند دموکراسی یعنی همین!
چقدر خوب بود من فرصت داشتم روند چرخش امور را در جلسه روز دوشنبه انجمنهای بنگاههای باربری استان تهران با جزئیات تشریح میکردم و در هر مورد قواعد موجود را که دست کم از ششصد سال قبل شناخته شده است، توضیح میدادم تا هر خوانندهای متوجه میشد که چه میگویم. اما برای خوانندگان احتمالی این روزنوشتها توضیح این قواعد تکرار مکرارت است. در نتیجه از ذکر جزئیات اداره جلسه که مثل تمام جلسات در ایران امروز در آشوب محض جلو میرود صرفنظر میکنم. اما ذکر چند نکته جالب است:
اتاق کنفرانس به نسبت خیلی شیک و مدرن تجهیز شده است. وسط میز کنفرانس دوربینی نصب شده که به صورت خودکار ۳۶۰ درجه میچرخد و نسبت به روشن شدن میکروفونهای اطراف میز کنفرانس حساس است و به محض آنکه هر میکروفونی روشن شود تصویربرداری از آنجا را شروع میکند. اطراف اتاق نیز مونیتورهای بزرگی نصب شده که اعضا میتوانند تصویر بزرگ ناطق را به خوبی ببینند. اما، و در حالیکه تقریباَ از بهترین فناوریها برای تجهیز اتاق کنفرانس استفاده شده است، از الفبای دانش فنی اداره جلسه که متأسفانه با چشم سر دیده نمیشود اما از حدود ششصد سال قبل در پارلمان انگلستان شناخته شده است، خبری نیست!
کوه مشکلات پیشپا افتاده غیرقابلحل!
بله، طبق معمول جلسات امروز ایران، ابتدا آقای رئیس گزارش مفصلی از مشکلات و فعالیتهای انجام شده ارایه داد و بعد افراد حاضر در مجمع، به ترتیبی که در سالن نشسته بودند، در مورد مسائل مختلف شروع کردند به صحبت کردن. هر کس در وقت تعیین شده هرچه که دوست داشت - البته در چارچوب مسائل مختلف مرتبط به فعالیت انجمن - میتوانست بگوید. و به این ترتیب، اعضا شروع کردند به تشریح و بیان مشکلاتی که سراسر جامعه ایران را فراگرفته است و ملت ایران در اقیانوس این مشکلات پیشپا افتاده فرو میرود و انگار هیچکس هم قادر نیست همین مشکلات ظاهراَ پیشپا افتاده را حل کند. و البته، این مشکلات در ظاهر آنقدر ساده هستند که همه هم برای آنها راه حل دارند. اما همین «همه» هنوز نمیتوانند دست به دست هم بدهند و همین مشکلات پیش پا افتاده را حل کنند و به محض اینکه دور هم جمع میشوند تا دست یکدیگر را برای حل این مشکلات بفشارند، آنقدر دست یکدیگر را میفشارند که مشکلات روی زمین میماند.
برای من که بیش از دو دهه است که به این مشکلات فکر میکنم، ادامه جلسه هیچ چیز تازهای نداشت. به همین خاطر وقتی از تکتک اعضای حاضر عکس کلوز آپ تهیه کردم تصمیم گرفتم به دفتر برگردم. اما به نظرم رسید دست کم به یکی دو نفر از اعضای هیأت مدیره کانون مسأله را توضیح بدهم. به همین خاطر طی یادداشت کوتاهی برای آقای گلپاگون که دبیر کانون سراسری است و ذهن منظمی دارد خاطر نشان کردم که این جلسه به همین ترتیب در هرج و مرج ادامه خواهد یافت و طبق معمول به سرخوردگی و خستگی و حتی به دلخور بیشتر منجر خواهد شد. در پایان یادداشت از او خواهش کردم سری به وب سایت کادرها دات کام بزند تا با کتاب دستورنامه رابرت که قواعد اداره این جلسات را تشریح کرده است آشنا شود. بعد هم توضیح دادم اگر مایل بودید من میتوانم در زمینه نحوه اداره جلسات به شما کمک کنم. همین نکات رابه صورت شفاهی برای آقای جفرهای نیز که رئیس انجمن حمل و نقل بوشهر است و صادقانه برای حل مشکلات تلاش میکند توضیح دادم و به او نیز التماس کردم تا نگاهی به وب سایت کادرها دات کام بیاندازد و بداند که اداره جلسات قواعد دارد و اگر بخواهند این طور من درآوردی جلسه خودشان را اداره کنند با بن بست مواجه خواهند شد.
البته، در نشست بعدا از ظهر و به دعوت هیأت مدیره کانون سراسری چند نفر از مقامات دولتی در صحن حضور یافتند تا به سؤالات حاضران پاسخ بدهند. طبعاَ آشنایی مقامات با این مشکلات مقید است، به شرطی که مقامات با این مشکلات آشنا نمینبودند و بعد از آشنایی میتوانستند آنها را حل کنند. اما مشکل اصلی این است که تمام این مشکلات مختص کشوری است که فرایندهای جهانی سازی هشتاد هزار دهات آن را شخم زده است و میلیونها دهاتی مثل میلیونها مورچه به کلان شهرها هجوم آوردهاند و همه هم دیگری را مقصر و دشمن میدانند.
با اطمینان میتوان گفت مشکلات پیشپا افتاده ادامه خواهد یافت. اما فشار اعضا به سمت مقامات دولت هدایت شد و اعضای هیأت مدیره فرصت دارند تا برای این مشکلات چارهاندیشی کنند.
اینکه چطور گزارش و خبر مربوط به این نشست را در وب سایت منتشر کنیم و به اطلاع سایر اعضای انجمنهای بنگاههای باربری در سطح کشور برسانیم مستلزم این است که راهبردهای کلی را مشخص کرده باشیم. هنگام برگشت به دفتر داشتم به همین راهبردها فکر میکردم. اما به ذهنم رسید چقدر خوب است یادداشتی در مورد این مسأله بنویسم که چطور صنعت انجمن سازی در این دوره و همزمان با گسترش امکان استفاده از شبکههای اجتماعی آسانیابی مثل تلگرام، با بحرانی مواجه شده است که میتواند هم فرصت و هم تهدید باشد.
فرصتها و تهدیدها
به نظرم امکان برگزاری الکتروسخنگاهها (الکتروفارمها) در شبکههای اجتماعی به خصوص در تلگرام یک فرصت بسیار عالی در اختیار انجمنها و اعضا و هیأت مدیرههای انجمنها قرار میدهد تا بتوانند با یکدیگر با سرعت و بدون اتلاف وقت و انرژی به تبادل نظر و گفتگو بپردازند. اما این فرصت، اگر این گفتگوها به همان روشهای من درآوردی ادامه یابد، همین هیأت مدیرههای فعلی را - که یک سر بیپیکر و معلق در هوا هستند - هم تهدید خواهد کرد.
در دوره پیش از تلگرام، اعضا که دریافته بودند قادر نیستند در مجامع تصمیمگیری بزرگ به تصمیم برسند، و این را - به غلط - یک خصوصیت هر نوع کار جمعی تصور میکردند، چاره را در این یافته بودند که به هر بدبختی و دست به یقه شدنی، عدهای را از بین خود انتخاب کنند تا آنان در جمعهای کوچکتر به جای کل اعضای انجمن تصمیم بگیرند. البته، در نبود قواعد رویهای عا، هرچه تعداد اعضای هیأت مدیره بیشتر میشود کارآیی و اثربخشی آن کاهش مییابد. در نتیجه هیأت مدیرههای بزرگ نیز یک هیأت رئیسه کوچکتر انتخاب میکنند و با این ترتیب، در انجمنهایی که چندین هزار عضو دارند، عملاَ فقط دو سه نفر هستند که تصمیم میگیرند و چون سایر اعضا این تصمیمها را متعلق به خودشان نمییابند، بدیهی است که در اجرای آنها هم مشارکتی نمیکنند.
البته، اعتراض به این روش تصمیمگیری همیشه در انجمنها وجود داشته است و هیأت مدیرهها هم مثل هر گروه حاکم دیگری برای آنکه ضعف و ناتوانی اعضا را به رخ آنان بکشند و انحصار تصمیمگیری خود را توجیه کنند، یک مجمع میگذارند و تریبون آزاد را در اختیار اعضا میگذارند تا در مجمع یقهی یکدیگر را بدرند و بعد نتیجه میگیرند: که دیدید؟ پس چارهای ندارید که قدرت تصمیمگیری را به ما - افراد شاخص و برتر - تفویض کنید.
دور باطل
بله. این دور باطل ادامه مییابد. هیأت مدیرهها دوست دارند هیأت مدیره باقی بمانند و هیچ کمک جدی برای حل مشکل نمیکنند. اعضای هم، به محض اینکه فرصت بیابند دور هم جمع شوند علیه هیأت مدیره منتخب خودشان دست به قیام یا کودتا میزنند. چون خودشان هم بلد نیستند که چه باید بکنند. و این چرخه باطل درسطح انجمنها نیز - ادامه خواهد یافت.
اگر آنقدر که امروز با طرز کار بسیار پیچیده ذهن آشنا شدهام، آشنا نبودم، شاید کمی دلسرد میشدم. اما حالا خوب میفهمم که اذهان آدمها چطور در جریان پراکتیس مدوام اجتماعی است که به مرور ساخته میشود یا تغییر میکند. تازه بعد از آنکه اذهان به این ترتیب تکان خورد، با حق و حقوق جدیدی آشنا میشود. تازه بعد از آن است که به مرور ارزشهای جدید به عنوان یک امر بینالاذهانی در یک گروه شکل میگیرد و در مراحل بعدی است که نیاز به انواع قانون و قواعد جمعی از سوی افراد و گروهها احساس خواهد شد. در نتیجه کار من نیست که دنبال خلق و ایجاد این ارزشها و این نیازها باشم. بلکه باید دنبال گروهها، انجمنها و افرادی باشم که قبلاَ این پراکتیسها را تجربه کردهاند و در واقع تشنگانی هستند که دبنال آب میگردند. وگرنه، اگر گواراترین آب را هم در حلق کسی که تشنه نیست بریزی، تو را خواهد کشت!
خطاب به کادرها
اگر روش زیست نیاکان ما در فلات ایران طی چند هزار سال گذشته تقریباَ دست نخورده باقی ماند، در نظام جهانی امروز، شیوهی زیست آحاد مردم جهان - به قول کارل مارکس - به صورت انقلابی و به شکل مداوم زیر و رو میشود و مردم در کلان شهر تهران تقریباَ همانطور زندگی میکنند که در لوس آنجلس. و همین شیوهی زیست روزمره است که زمینه بروز حق و حقوق پارلمانی عادلانه است. ولی آیا حاکمیت قانون محتوم است؟ لزوماَ نه. فروپاشی خاورمیانه جلوی جشمان ما اتفاق میافتد. پس ای کادرها به خود آئید!
گروه نويسندگان
مقالههاى اين نويسنده
fa تاريخ كادرها: انكشاف مداوم يك گفتمان جامع آلترناتيو ?