
خاطرات زیرخاکی: سال ۱۳۹۶
بخشهای دیگری از «خاطرات زیرخاکی» مترجم کتاب دستورنامه رابرت، به صورت یک فایل پیدیافی، در انتهای این صفحه بارگذاری شده است. در این روزنوشتها، بعضی از تجربههای پائیز سال ۱۳۹۶ برای ترویج، آموزش و تمرین قانون عام پارلمانی - آنطور که در کتاب دستورنامه رابرت تشریح و تبیین شده - مستندسازی شده است.
یکی از مهمترین تجربههای این دوره، اداره نشستهای مجمع تأسیسی انجمن دانشآموختگان دانشکده سینما و تأتر دانشگاه هنر تهران بر اساس این قواعد و با مدیریت مشاور پارلمانی بود که یک نقطه عطف تاریخی در تاریخچه «جهش تمدنی نامرئی» در ایران امروز محسوب میشود. این تجربه، از یک سو، تبلور به ثمر نشستن بیش از یک دهه تلاش برای فهم و مسلط شدن بر این قواعد بود و. از سوی دیگر، که بسیار مهمتر است، تبلور به نتیجه رسیدن بیش از یک دهه تلاش برای به کارگیری این قواعد در مجامع تصمیمگیری ایرانیان بود که وقتی دور هم جمع میشوند، به قول یک روشنفکر معاص ایرانی - شبیه یه یک گله گربه رفتار میکنند: هر کس هر کاری را که خودش درست میداند انجام میدهد: تداوم چرخه آشوب/استبداد! این تجربه نشان داد کافی است مدیر جلسه با قواعد دستورنامه رابرت کاملا آشنا و به آنها مسلط باشد، و مهمتر، مهارت به کارگیری این قواعد برای اداره گله گربهها را نیز - بعد از یک دهه خون دل خوردن مستمر - کسب کرده باشد!
همینجا باید تأکید کرد آن تجربه منحصر به فرد که نقطه عطفی در تاریخچه «چهش تمدنی نامرئی» بود، جز با تلاشهای صمیمانه آقای شهریار رشید علیپور و جز با سعهصدر و بررگواری دکتر اسماعیل شفیعی رئیس وقت دانشکده سینما و تأتر، و جز با بربادری هنرمندانی که در آن نشستها شرکت میکردند، ممکن نمیشد. هرچند آن انجمن به دلایلی بی ارتباط با قواعد عرف پارلمانی، به کودکمرگی مبتلا شد و آن همه سرمایه اجتماعی به هدر رفت، اما فرصت منحصر به فردی برای یک جهش فرهنگی را فراهم ساخت. پس باید از تمام آنان تشکر کرد.
با این امید که انتشار «خاطرات زیرخاکی»، تمام کسانی را که طی بیش از یک دههی اخیر با قواعد پیشگزیده اداره مجامع تصمیمگیری آشنا شدهاند، به صرافت اندازد تا هر کجای ایران که هستند، یکدیگر را بازیابند و دست در دست هم، کتشی را از غرق شدن در گردابها نجات دهند.
در ادامه یکی از روزنوشتهای پائیز ۱۳۹۶ به عنون نمونه، تقدیم میشود:
خاطرات زیرخاکی: سال ۱۳۹۱
خاطرات زیرخاکی: یسال ۱۳۹۲
خاطرات زیرخاکی: سال ۱۳۹۳
خاطرات زیرخاکی: سال ۱۳۹۴
خاطرات زیرخاکی: سال ۱۳۹۵
خاطرات زیرخاکی: سال ۱۳۹۶
روزنوشت یکشنبه دوم مهر ماه ۱۳۹۶
یادآوری:
به دلایل گوناگون - موجه یا نه - مدتها خاطره نویسی نکردم. و باز هم به دلایل دیگر - که از ذکر آنها میگذرم - خاطره نویسی را میآغازم. با این توضیح که این بار خیلی خلاصه مینویسم و به ثبت فاکتها میپردازم، بیشتر.
دیروز شنبه اول مهر و نخستین روز سال تحصیلی، برای شرکت در مراسم دفاع از پایاننامهی دوره فوق لیسانس آقای سید سهیل فاضلی برای نخستین بار به دانشکده مدیریت و حسابداری دانشگاه علامه در دهکده المیک رفتم. موضوع پایاننامه وی عوامل مؤثر بر طفره روی در یک سازمان بخش خصوصی بود.
آقای سهیل فاضلی یکی از کارورزان جوان و باهوش دفتر کادرهاست که در نشستهای زیادی شرکت کرده و هرچند دیگر در گارگاه نمیتواند حاضر شود و مشغول کار تمام وقت شده است، اما هنوز ارتباطش را با من حفظ میکند.
دیروز پدر، مادر و برادر و گروهی از دوستانش هم آمده بودند و صندلیهای کلاس چهارم طبقه همکف ساختمان دانشکده مدیریت و حسابداری تقریبا پر شده بود.
استاد، استاد راهنما و یک داور به عنوان عضو هیأت بررسی کننده در جلسه شرکت کردند. استاد و استاد راهنما از کار وی تعریف کردند اما یکی از آنان که فقط نکات انتقادی را مطرح کرد سبب دلخوری آقای فاضلی شده بود.
طفره روی اجتماعی چیست؟
طفرهروی اجتماعی - بنا به تعریف - نوع خاصی از عوارض کار گروهی است، به این معنا که وقتی آدمها با هم به کارگروهی میپردازند، حاصل کار در عمل مجموع کار افراد عضو گروه نیست. همیشه این مقدار کمتر از مجموع کار گروه است اگر به صورت فردی کار کنند.
فرض کنیم که تعدادی با هم طنابی را بکشند. هرچه تعداد این افراد بیشتر شود، میزان نیروی کشش به همان نسبت زیاد نمیشود، بلکه به مرور کم و کمتر میشود. این کاهش بازدهی گروهی در برابر افزایش تعداد نفرات عضو گروه را طفرهروی اجتماعی میگویند که با انواع عوارض دیگر فعالیت گروهی مثل موج سواری و پشت گروه پنهان شدن و امثال اینها تفاوت دارد.
به خاطر دارم که ابتدا برای این مفهوم معادل «بطالت» را انتخاب کرده بود. اما من کتابی از برتراند راسل با همین عنوان را به او معرفی کردم که در مدح بطالب نوشته است. البته، به نظرم منظور راسل در آن نوشته از بطالب بیکاری یا ول گشتن به دل خود بود که به نظر راسل برای رشد فردی مفید است.
بعد از مطالعه آن کتاب بود که از اصطلاح طفرهروی استفاده کرد و به نظرم این اصطلاح بهتر است.
خوب. در جلسه دیروز آقای سهیل فاضلی در مدت زمان محدودی که در اختیارش قرار گرفت خیلی خوب از پس تشریح کاری که انجام داده بود برآمد.به نظرم به ندرت میتوان در دوره فوق لیسانس کسانی را یافت که با این دقت و حوصله و خوبی کاری چنین مهم را انجام بدهند. با این حال استاد داور یا راهنما نکاتی را مطرح کرد که به خودی خود درست بودند. اما گویا به خاطر فرصت کوتاه در اختیار ِ، آقای فاصلی به آنّا نپرداخته بود، یا در پایاننامه نیاورده بود. در هر صورت بسیاری از آنها قابل رفع بودند. برخی از مساپل نیز به فهم آقای فاضلی از تحقیق در علوم انسانی ناشی میشود که خوب، از یک جوان کم سال و سال، چنان توقعهایی چندان به جا نیست. من از ذکر آنها میگذارم و فقط به نکاتی میپردازم که به جنبش کادرها ارتباط مییابد.
علوم انسانی در پرتو گفتمان جامع جایگزین
به نظر من، اگر دست در کاران علومی انسانی - به خصوص در ایران - با دستورنامه رابرت به خوبی آشنا شوند، و بعد از این آشنایی متوجه تفاوت عمیقی که بین سازمانهای اجتماعی در کشورهای آشوبی/استبدادی با جوامع با حکومت قانون وجود دارد بشوند، در آن صورت اتفاق مهمی باید رخ بدهد که من در حال حاضر نمیتوانم تصور کنم که آن اتفاقها چه خواهد بود.
من این روزها میتوانم درک کنم که بین این دو نوع جوامع چه تفاوتهای عمیقی وجود دارد که بدون تجهیز ذهن به گفتمان جامع جایگزین، شهود این تفاوتها هم ممکن نخواهد بود.
دست کم از آقای سهیل فاضلی که یکی از با استعدادترین جوانانی است که با دستورنامه رابرت آشنا شده است انتظار داشتم متوجه این قضیه بشود. اما ایشان هنوز حتی با قواعد دستورنامه رابرت نیز به طور کامل و مثلا آنطور که سامان عصر پوران یا پرهام رضایی آشنا شدهاند، آشنا نیست. و تأکید بر این نکته هم جز تخریب منفی روحیه افراد فایدهای نخواهد داشت. به همین خاطر قضیه را رها میکنم تا چه پیش آید.
جمعبندی در مورد علوم انسانی
به طور کلی این روزها نسبت به علوم انسانی به جمعبندیهایی رسیدهام که در خلال این نوشتهها مطرح میکنم. اما نکته مهمی که از جلسه دیروز گرفتم این بود که اگر قرار است با مخاطب جهانی وارد گفتگو شوم لازم است با روش تحقیق در علوم انسانی به شکل عمیقتری آشنا شوم. به همین خاطر یک کتاب خوب در این زمینه در دست دارم که البته متن کامل انگلیسی و رایگان آن را هنوز در جهان مجازی نیافتهام. خرید آن هم که خارج از توان مالی است. اما به خودم قول دادهام که آن را با دقت بخوانم.
آقای فاضلی در جریان این تحقیق از یک نرمافزار جالب هم استفاده کرده بود که مورد انتقاد داور یا استاد راهنما هم قرار گرفت. اما استادش توضیح داد که آن دو نفر متخصص نرمافزار بودهاند و در آن زمینه به آقای فاضلی کمک کردهاند.
به طور خلاصه میشود گفت که این نرمافزار مفاهیم و ارتباط چند جانبه آنها را با هم، در قالب روابط کمی بیان میکند که میشود مناسبات بین مفاهیم و روابط بین آنها را بر اساس این مقادیر کمی تحلیل کرد. چیزی شبیه ماشین حساب یا سیستم حسابداری. خوب. کمک بسیار مهمی به محقق میکند. اما هرگز جای اندیشه انتقادی را نخواهد گرفت. وی یکی از نکات استاد منتقد این بود که: خوب، جناب محقق، حرف نوین شما در این تحقیق چه بود؟ چه در زمینه روش تحقیق، چه در زمینه تحلیل و چه در زمینه نظریه پردازی؟ به نظر من هم این انتقاد وارد بود. اما به هر الفی الف قدی بروید. یا شاید نظام آموزشی ما سترون است که نمیتواند متفکر تولید کند. نمیدانم.
در محموع خوب شد که در این مراسم شرکت کردم. اما گمان نمیکنم اثر مستقیمی بر جنبش کادرها بگذارد.
اهدا کت شلوار دست دوم به مربی دستورنامه!
در پایان جلسه امروز، آقای دکتر محمد حسن احمدپور از روی رختآویز پشت سرش یک کاور خیلی شیک برداشت و به من داد. فکر کردم یک دست کت و شلوار به عنوان دستمزد میخواهد به من هدیه بدهد. حدسم درست بود: کاور را باز کرد و از داخل آن یک کت شیک بیرون آورد تا من بپوشم و آن را به اصطلاح پرو کنم. به محض دیدن آن مثل یخ وار رفتم: یک کت دست دومی که بارها تن خودش دیده بودم!
باز هم از صمیم قلب از او تشکر کردم. اما با صراحت به او گفتم: خیلی به من برخورد. او هم خویشتنداری کرد. من بلافاصله برایش توضیح دادم: بله، حلسه قبل که گفتید بیش از ۳۰ دست کت و شلوار دارید، خودم پیشنهاد کردم یک دستش را بدهید به من. و شما هم صمیمانه پذیرفتید و نوتریناش را به من میدهید. اما من همین الان موضوعی به ذهنم رسید و به خاطر آن این هدیه شما را قبول نمیکنم.
بعد دو نفری روی مبلهای رو به روی هم نشستیم و من برایش توضیح دادم: اگر زن من از من بپرسید: آیان این کت شلوار را خریدهای؟ نمیتوانم به او دروغ بگویم. آقای احمدپور هم تأیید کرد. بعد گفتم: معلوم است که دست دوم است. در ادامه گفتم: خوب. در آن صورت یا باید به زن و دخترم دروغ بگویم یا بگویم که این کت و شلوار دست دوم را شما به من دادهاید. کمی مکث کردم و نتیجه گرفتم: فکر میکنم برای زن و دخترم بسیار سخت باشد که من این کت و شلوار دست دوم را از شما قبول کرده باشم. آقای احمدپور هم منقلب شد. دو دستش را به عنوان شرمندگی روی چشمهایش گذاشت و من توضیح دادم: شما حقیقتاً به من لطف کردید. من هفته پیش خودم پیشنهاد دادم که یکی از کت و شلوارهایتان را به من بدهید. و اگر من خودم تنها بودم حتما هدیه شما را قبول میکردم. اما الان و به این دلیل که گفتم خوبت ندارد. او هم قبول کرد و مسله به همین سادگی تمام شد. من نشانی خیاطی که آن لباسهای شیک را برایش دوخته است گرفتم و گفتم: تصمیم دارم یک کت و شلوار سفارش بدهم. شاید به همین خیاط سفارس دادم.
پوزیتیویسم در علوم انسانی
راستش از همان نوجوانی و جوانی که خواندن کتابهای فلسفی را شروع کردم با مفهوم توزیتویسم هم آشنا شدم. اما حالا در این آخر عمری است که احساس میکنم درکم از این مفهوم هم مثل سایر مفاهیم به صورت مداوم تغییر میکند و عمیق تر و درستتر میشود.
با این همه، اگر کسی از من مرجع تعریفم از پوزیتیویسم را بپرسد نمیتوانم مرجعی ارایه کنم. حدس خودم این است که درکهای امروز من از مفاهیمی که از سالها پیش با آنها آشنا شده بودم، محصول گفتمان جامع جایگزین است که این روزها مشغول بافتن آن هستم.
با چنین مقدمهای بر معنای پوزیتیویسم، باید بگویم که بحث امروز با دکتر احمدپور را با پوزیتویسم در دانش حق شروع کردم. اول توضیح دادم که کدام بخش از دانشی که بشر خلق میکند بنا به ضرورت پوزیتیویستی است و چرا؟ بعد توضیح دادم که پوزیتیویسم چیست و چرا بشر ناگزیر است در دانش حقوق نیز رویکردی پوزیتیویستی اتخاذ کند و به این معنا نظامات حقوقی در تمدن غرب که منجر به حاکمیت قانون و ساختن سازمانهای قانونی و هوشمند شده، به ناگزیر بر رویکرد پوزیتیستی به حق استوار است.
در ادامه توضیح دادم که رویه پارلمانی چطور این امر را ممکن ساخته است و چرا اگر در جامعه این رویکرد و این روش و این مهارت وجود نداشته باشد، مردم آن جامعه رمه، و شبهسازمانهایی را هم که میسازند آشوبی/استبدادی خواهد شد. و چند نمونه هم از رویدادهای روز برایش مثال زدم: از سفارس آقا به خبرگان برای گیر دادن به هیأت دولت، تا ترجمه دلبخواه مترجم فارسی سخنرانی ترامپ در سازمان ملل. و اینکه چطور امکان مبارزه با فساد هر روز کمتر کمتر میشود.
مسؤلیتپذیری در اصلاح اساسنامه کعاصکا
یکی دیگر از موضوعاتی که در کارگاه امروز دو نفره با دکتر محمد حسن احمدپور مطرح کردم، پیشنهاد آقای مهندس عطاردیان در مورد اصلاح اساسنامه کعاصکا بود. از توضیح آنها در این جا صرف نظر میکنم. خلاصهاش اینکه آقای عطاردیان از من خواسته است که نظرات اصلاحی خودم را در مورد اساسنامه کعاصکا به او بگویم. هرچه سعی کردم برایش قضایا را توضیح بدهم، افاقهای نکرد. حال هم تصمیم دارم نگویم نمیشود. بلکه در جریان عمل به او اشکالات کار را نشان بدهم.
حدس میزنم آقای دکتر احمدپور متوجه مشکل شد. به همین خاطر از او خواهش کردم به عنوان یک عضو فعال کمیته اصلاح اساسنامه کعاصکا مسؤلیت بپذیرد تا با کمک وی فرایند اصلاح اساسنامه را حتیالمقدور طبق دستورنامه رابرت جلو ببریم. فکر میکنم قبول کرد.
درس امروز
اساساً این کارگاه که فکر میکنم تا کنون حدود ۱۳ نشست آن برگزار شده است، براساس جمعبندی تجربههای کارگاههای دیگر شکل خاصی یافت: همراه با تشریح کلیات نظام قانون عام پارلمانی، ذهن مخاطب را برای آشنا شدن با قسمت پیچیده و مهم موضوع آماده کردم: قواعد و رویههای ناظر بر پیشنهادهای پارلمانی. به نظرم این روش برای آشنا سازی افراد با قانون پارلمان خوب است و تازه آنان را آماده میکند که اگر مایلند در چارچوب این قواعد کار کنند و بتوانند جلسه را بر اساس این قواعد اداره کنند، باید وارد مرحله تمرین گروهی شوند که بهترین آن راهاندازی یک انجمن و نوشتن و تصویب اساسنامه آن و یا اداره نشستهای یک انجمن مستقر توسط مربی پارلمانی است.
در اواخر نشست امروز یک کاغذ سفید آ۴ را پشت در اتاق دکتر احمدپور چسباندم و روی آن یک پیشنهاد اصلی نوشتم. بعد یک پیشنهاد اصلاح اولیه و بعد یک پیشنهاد اصلاح ثانویه. بعد از این ماجرا بود که برایش نظام رتبهبندی پیشنهادها را توضیح دادم و نتیجه گرفتم که چطور، ما در عمل همان کاری را میکنیم که نشستهای جوامع متمدن هم همان کار را میکنند: تصمیمگیری گروهی. اما توضیح دادم که چطور کل فرایند پیچیده و چند بعدی تصمیم گیری گروهی در پارلمان انگلستان به کارکردهای مشخص تفکیک شده و هر کارکرد یک مفهوم مشخص دارد و روابط بین این مفاهیم به صورت عقلی و از درون خود این روابط استنتاج شده است و چطور این کارکردهای مختلف در درون یک نظام منسجم ساخت یافتهاند و کسانی که میخواهند تصمیمگیری گروهی کنند چطور درون این نظام بسیار پیچیده فکر و عمل میکنند در حالیکه ما مثل رمه عمل میکنیم و خودمان هم نمیدانیم که مشغول چه گندکاریای هستیم. فکر میکنم امروز آقای احمدپور متوجه کل قضیه شد.
او که برای معرفی این قواعد تلاشهای زیادی کرده که بیشتر آنها هم تا کنون به نتیجهای نرسیده است برایم توضیح دادکه در آخرین نشست انجمن توسعه بیرجند (یا شهر دیگری در خراسان که محل تولد او ست) برای سایر اعضا توضیح داده است که تخصص اداره جلسه مثل تخصص راندن یک هواپیماست اما تخصص شما در حد راندن یک دوچرخه هم نیست و به همین دلیل است که ما به نتیجه نرسیدهایم و نمیرسیم بعد با تأکید گفت: اگر خواستید من متخصص این کار را هم معرفی میکنم. من دنبال این بودم که ببینم در پاسخ به این نکته آخر چه گفتهاند؟ اما حالیم کرد که برخورد آنان هم مثل آخوندها بوده است.
آفتابه پلاستیکی
در اینجا بود که من احساس اولیه خودم از آشنایی با دستورنامه رابرت را برایش توضیح دادم: روزهای اولی که با دستورنامه آشنا شده بودم فکر میکردم اهمیت کار من از اهمیت آفتاب پلاستیکی که آقای ایلقانیان برای اول بار در ایران ساخت و هر خانهای چندتا از آن را خرید، کمتر نخواهد بود. فکر میکردم به هر کس بگویم چنین مهارتی دارم من را روی سرش مینشاند تا جلسهاشان را اداره کنم. هرگز فکر نمیکردم که اتفاقا من را از پنجره بیرون بیاندازند و کل این قواعد را تخطئه کنند و یا برخی از این قواعد را بیاموزند تا ریاست و رهبری خودشان را تثبیت کنند. خلاصه اینکه، هرگز فکر نمیکردم بعد از صرف حدود ده سال وقت روی این قضیه، هنوز لنگ چیزهای اولیه باشم.
خوب. اسباب تأسف است و دکتر هم از این بابت ناراحت شد. اما بهانهای برای ناامیدی نیست.